Tuesday, May 17, 2016

امروز چرا گریه کردم! !!

شب گذشته برای ما وظیفه سپردند تا فردا در نزدیکی دهمزنگ (درست همان جای که آخرین توقف گاه برای مظاهره چیان تعین شده بود) امنیت را تأمین نماییم وبرای ما اجازه داده شده بود، و دستور دادند: که اگر فردا کسی از مظاهره چیان از کانتینر ها گذشت و یا بسوی شما حمله کرد شما میتوانید بروی آنها شلیک کنید.
امروز صبح اول به خانه زنگ زدم و احوال همسر و فرزندانم را جویا شدم؛ چون: از لابلای گفته های دیشب سرکروپ فهمیدم که شاید! فردا کدام اتفاقی برایم در بین صد ها هزار نفر - اگر به تشنج کشیده شود - بیافتد.
درست صبح به محل تعین شده رفتیم 
و بعد از چند ساعتی اولین گروه مظاهره چیان به ما نزدیک شدند (درست نزدیک همان استکاه آخر) با خود گفتم: حال دیگر وقتی آن لحظه فرا رسیده که ممکن است آنها با ما درگیر شوند و ما هم دست به شلیک بزنیم، اما؛ وقت آنها به ما نزدیک شدند دیدم چند تا از مظاهره چیان به طرف ما آمدند و بر خلاف تصور دیدم که در دستان شان گل دارند و برای هر کدام مان یک شاخه گل تقدیم کردند.
همان لحظه اتفاق عجیبی برایم رُخ داد! که هیچ وقت در مدت ده سالِ که در وظیفه بودم برایم رخ نداده بود؛ حتی شهادت بهترین رفیقم را در جبهه جنگ دیدم اما هیچ وقت گریه نکردم و دلم نشکسته بود... ولی، بعد از دریافت شاخه گل احساسم را کنترول کرده نتوانستم رفتم به گوشه ای نشستم و تفنگم را زیر گلویم فشردم زار زار گریه کردم . 
امروز دانستم که تفنگ راه حل برای کشورم نیست.
نوت: بدون تغییر محتوا متن ویرایش گردیده است

نقیب الله الکوزی سرباز اردو ملی

Monday, May 16, 2016

ساکت نمی شویم برادر نمی شود

این بار نه ! نمی شود از گریه‌ها گذشت 
یا از جنازه‌ یا سر شکریه‌ها گذشت 
این بار حرف! بر سر بودای پاره است 
این بار حرف!درد دل هر هزاره است 
بودا ز شرم ریخت! ز بی غیرتی ما 
صلصال ریخت در دس بی همتی ما 
باور کنیم ما نه حریص و نه برده ایم
در حسرت رسیدن حق نیز مرده ایم
ما گفته ایم بلخ و سمنگان و قندهار
ما گریه کرده ایم به هر جسم بی مزار
وقتی نگاه گرگ به ما مثل بره است 
چوپان قریه هم چو سراشیب دره است 
ساکت نمی شویم برادر! نمی شود 
با گرگ های قریه سفر! نه نمی شود
مصطفا هزاره

Sunday, May 15, 2016

من هم به تحقیر ریس جمهور راضی نیستم

●من هم به تحقیر ریس جمهور خود  راضی نیستم تازمانی که او به تحقیر ملتش راضی نباشد ،
●آبروی ریس جمهور در بیرون از کشور آبروی تمام ملت است به شرط که در داخل به ملت خویش آبرو گذاشته باشد.
●ریس جمهور نماینده یک ملت است تازمانیکه او ملت را از خود بداند و به حقوق و خواست مشروع ملتش احترام بگزارد.
 پ ن : 
ای کاش جلسه لندن به خشونت نمی گرایید و ای کاش ما صدای عدالت را قومی نمی دانستیم ، ای کاش توهین کردن یا توهین نکردن را قومی نمی شمردیم و ای کاش به ریس جمهور خود قومی فکر نمی کردیم و فقط دید گاه شخصیتی ،ملی وانسانی می داشتیم  و او هم قومی فکر نمی کرد تا این همه بدبختی نداشتیم و عمر گران بیهوده صرف نمی کردیم.

Friday, May 13, 2016

چند نکته پس از لندن

یادداشت سعید مددی
۱- همانگونه که اول گفتم، جنبش روشنایی باید اعلامیه بدهد و بگوید رفتار خشونت‌آمیز و قوم‌محور از جانب هرکس که باشد، مردود است و نمایندگی از ارزش‌های که این حرکت به آن پای‌بند است و خودش را متعهد به ترویج آن میداند، نمیکند. 
۲- همانگونه که دیدید، رئیس‌جمهور اشرف‌غنی با کله‌شقی تمام از موضع‌اش دفاع کرد و گفت مسیر بامیان تنها به نفع صدهزار تن است درحالیکه از مسیر سالنگ شش میلیون شهروند مستفید میشوند. این یک دروغ محض است. او تلاش دارد در سطح جهانی وجهه مدنی و مشروعیت اعتراضات را زیر سوال ببرد. او از تریبون‌های بین‌المللی برای پیروزی در مقابل منتقدین داخلی خود استفاده میکند. 
۳- آنچه در لندن اتفاق افتاد، فرصت داد تا بُغض خیلی‌ها بشکنند. در دوهفته بسیاری برایشان بهانه داشتند که از جنبش روشنایی حمایت نکنند. بعضی گفتند که مصروف‌ اند، بعضی‌ها گفتند که نمیخواهند درگیر مسایل سیاسی شوند. حالا همانها در حمایت از رئیس‌جمهور اشرف‌غنی دهان گشوده و ادبیات‌شان آنچنان که توقع میرفت، نیش‌دار و برخواسته از عصبیت قبیله است. برای مثال نوشته‌های مجید قرار و غفورلیوال را در فیسبوک شان بخوانید. 
۳- اینکه رئیس‌جمهور و حلقه اطرافیانش جمعی فاشیست و متعصب اند، واضح است. دفاع بی‌قید و شرط از او سهم گرفتن در تعصب و تمامیت خواهی است. نیاز نیست برای نکوهش عمل جعفر عطایی، از اشرف‌غنی یک قهرمان ساخت. او همان است که بود. 
۴-قضیه لندن برای حلقه ارگ یک امر حیثتی شده و این امکانِ یک راه‌حل منطقی را کاهش میدهد. رهبران جنبش روشنایی باید از همین حالا فکر کنند که اگر خواست‌های شان پذیرفته نشوند، چه میکنند. امکان اینکه تطبیق عملی انتقال خط برق از بامیان برای مدت نامعلوم به تعویق بیفتد، بسیار زیاد است.
۵- رهبران جنبش روشنایی باید تلاش کنند تا گردهمایی‌های که در هر جای به جز از کابل صورت میگیرد، انعکاس دهنده موقف معترضان کابل و ارزش‌های این حرکت باشد. شعار دادن برای براندازی نظام و قطع کمک‌ها امر نادرست است. اگرچه در حرکت‌های مردمی ازین دست، مدیریت همه افراد امریست ناممکن و خطر تحریف پیام همیشه وجود دارد.

طعم شیرین پیروزی را تلخ نکنیم


خلیل پژواک
چند روز فرصت داشتیم. زمانی برای استدلال، اقناع و دعوت باقی شهروندان برای پیوستن به صفوف معترضان. چند روز فرصت داشتیم برای برنامه‌ریزی راهپیمایی. حالا زمان از دست می‌رود. دریغ من این است که در آین چند روز ادبیات همگرایی جایش را به تکه‌های حماسی رم‌کننده و دیگرستیزانه می‌دهد. ممکن است در جوش و خروش خواندن این تکه‌های حماسی کسی متوجه خشونت پنهان در آن نشود. اما واقعیت این است که زبان گفت‌وگو کم کم ناپدید می‌شود و این نگران‌کننده است. من به عنوان یک ناظر و معترض دوباره دو پیشنهاد می‌کنم: 
۱)در این سه روز آینده لازم است با تمام وجود و یک‌صدا تلاش کنیم که وجه‍هٔ انسانی، مدنی و شهروندی این اعتراض حفظ شود. سیاست پلیدی که از راه بیشتر ساختن شکاف‌های اجتماعی به بقایش ادامه می‌دهد نباید صدای رسا و شکوهمند معترضان را خفه کند. آن زبان پلید هم زبان ما نیست، نباید فراموش کنیم. جنبش تبسم زیبا بود چون نه از ادبیات سیاسی مرسوم سیاست افغانی پیروی کرد و نه بر شکاف‌ها استوار بود و نه صدایش صدای نفرت و خودخواهی بود. آن جنبش شکوهمند بود چون زبان مدنی، صدای شهروندان و خواست خیزش متحدانه علیه شر مطلق(طالبان و تروریست‌ها) را داشت. هرکسی از هرجایی، برای خودش در آن جنبش جایی می‌دید. همین کافی بود تا جنبش با کمترین هزینه تا دیوار دفتر رییس جمهور برسد. 
۲)گاهی بعضی هیجان‌ها و اشک غرور ریختن‌ها آدم را بدبخت می‌کند. آنچه لازم است، سعهٔ صدر و خون‌سردی و هوشیاری است. ظرفیت ما باید آنقدر باشد که بتوانیم از دیدن یک گل در سرمای جانسوز زمستان، سرمست نشویم و جامه ندریم که بهار آمده است. هم‌اکنون این هیجان اندک می‌تواند به تقابل بزرگی بینجامد. به فس‌بوک با دقت نگاه کنید! ما لازم است پاره‌ای شادی‌ها را نگهداریم. لازم است پاره‌ای از تلخ‌ترین حرف‌ها را فرو بخوریم. لازم است درد سیلی‌ها را با شکیبایی و لبخند استقبال کنیم. این‌ها هزینه‌ای است که ما برای پیروزی جنبش روشنایی می‌پردازیم. نه به معنای ترس است و نه نشانی از بی‌غیرتی، بلکه نشانه‌ای پختگی سیاسی است و درک درست ما از خاصیت پیروزی که به سادگی و پرخاش و کم‌حوصلگی به دست نمی‌آید. بازی‌ای است که برای بردنش، انعطاف و سختی و پایداری و در مواقعی حتا دست کشیدن از و نادیده گرفتن برخی نکته‌ها را، می‌خواهد. آب سرد بنوشیم و با چشمان روشنتر به سمت پیروزی برویم. اگر این جنبش به پیروزی رسید بی‌آنکه هزینه‌اش سر به آسمان بساید، دومین گام بلند برای بازگشت اقتدار قانون و شهروند، برداشته شده است.
اگر خط برق ترکمنستان از بامیان «باید» بگذرد، خواست ما نیز باید از مسیر اعتراض مدنی بگذرد.

برندگان و بازندگان لندن


رضا سرور 
لندن روز بد و غمگین داشت. در قلب دموکراسی دنیا، یک معترض لت خورد، یک رهبر تحقیر و ذلیل شد و یک هویت بنام " ملت افغانستان" در مقابل چشم دنیا بی آبرو شد. 
معترضان ادعای پیروزی دارند چون در تپنده ترین قلب دموکراسی دنیا جمع شدند، اظهار هویت کردند، پیوند شان را با کشور اصلی شان نمایش دادند و سیاست های دولتش را به چالش کشیدند. 
رئیس جمهور غنی و تیمش احساس پیروزی میکند، چون  شخص غنی تلاش زیاد کرد تا بحران را مهار کند، بدنیا بفهماند که او به حرف معترض سیاسی گوش میکند و آن را جزء از روند و پخته شدن دموکراسی میداند. اما در یکجای باریک کار، غنی و معترضین از مهار بحران ناکام شد، دست به دشنام، اهانت و زد و خورد فیزیکی زدند. دنیا با حیرت و نفرت نظاره کرد. ادبیات نفرین و اهانت به اقوام دنیای مجازی را پر کرد. 
معترضین به خانه های شان رفتند، قصه ای اصلی که همان عدالت، توسعه و انکشاف متوازن است لاینحل ماند و دو قوم بزرگ و شریف افغانستان در برابر یک دیگر قرار گرفتند. 
غنی هرکجای که فعلا است خشمگین، خسته و زخمی است و در فکر واکنش نشان دادن در افغانستان است. نمیدانم نزدیکانش که در مهار این بحران ضربه سختی به او زده است،  فعلا چه مشوره برش میدهد، اما کامیابی و ناکامی آینده او با آوردن امنیت، عدالت و آشتی میان اقوام سنجیده میشود تا واکنش شخصی به این موضوع و موضوعات دیگر! 
دنیا هنوز روی غنی حساب جدی دارد. او میتواند بعد از برگشتش مستقیم با معترضین صحبت کند و حتی به برچی برود و مردم خودرا قانع کند. رهبران بزرگ دنیا بعد از واکنش مناسب به این نوع بحران ها بزرگ و ماندگار شدند.  هرنوع تصمیم عجولانه و انتقامجویانه، غنی را در قطار رهبران سوخته و منسوخ شده ای تاریخ افغانستان قرار میدهد. اگر معترضین در برچی به غنی اهانت کنه، تاوان بیشتر میکنه!

در ادامه سفر ریس جمهور و نتایج به دست آمده جنین می نویسم:


موضوع توتاپ بزرگتر از اینها هم میشه چه بخواهیم و چه نخواهیم! 
اصل موضوع، کوچک بود که از طرف شخص رئیس جمهور کلان شد و مساله قوم گرائی را دامن زد... 
گرچند این مسأله حالا قومی نیست ملی است و تمام شهروندان بخاطر عدالت و نظام عادلانه مبارزه کرده و می کنند.
این صدا خاموش نمی ماند و حالا هم جهانی شده و همینطور ادامه دارد....
بله با شما موافقم، مشکلات درون خانه را به بیرون نکشانیم. اما حقیقت و واقعیت هرگز چنین نیست که ما و شما نسل درخشان و جوانان عزیز کشور هر باره اشتباه یک فرد تراز اول کشور را پنهان کنیم و این چیزی است که ما تف کنیم و دوباره لیث بزنیم.
برادر عزیز و نهایت مهربان کار از تهداب اش خراب است! ( زمان برایت ثابت خواهی ساخت که چطور ).
1 امنیت نداریم.
2 بیکاری لایه تناهی...
3 مهاجرت رو به افزایش....
4 گروگان گیری ادامه دارد....
5 بوی از عدالت اصلا موجود نیست. ...
6  طالب از انواع و اقسام اش داریم....
7 داعش کارش تا معاون ریاست اجراییه پیش.... میرود....
8 از آلوده گی و نظافت شهرها بگویم....
9  از فساد و مواد مخدر بگویم....
10 از چه بگویم عزیز برادر .....
این من شما هستیم که از حق مان، از فرصت های داده نشده مان بیخبر مانده و همینطور می خواهیم که باشیم. کور کورانه و در راه غلط ادامه دهیم که چرا؟؟؟ _ چرا؟؟؟؟؟؟؟
آیا واقعا ما در مقابل بی عدالتی، فساد، مواد مخدر و فقر لحظه فکر کرده ایم، روزی مبارزه کرده ایم؟ 
معلوم است که جواب  "نه"  است! 
گپ که از دهن براید اولا فکر کنیم بهتر است......
رئیس جمهور حق اش است که قفاق بخورد، آبروی اش بیرود....
مسخره دنیا و عالم شود. چون این حقیقت است که ما در درون خانه خود بهتر از دیگران باخبریم....( رئیس جمهور ما چه ها که نکرده.... ).
چرا؟
چرا ؟؟؟؟
چونکه رئیس جمهور ما هر باره گزارش دروغ به جهان زده است و دارد می زند!  پس واقعا من تو بخاطر همین توانستیم دو بار انتخابات کنیم و یک رئیس جمهور خایین و دروغگوئی تقدیم کشور و جهانیان کنیم! 
پس فرق من تحصل کرده با بیسواد در چیست؟ 
چرا 13 سال دوران کرزی چنین اتفاق ها نیافتاد؟ 
عزیز برادر: عدالت جایگاه خوده پیدا میکند چه امروز و چه فردا!!!!! 
گفته باشم/ پایانی هر جنگ صلح است، تمام

روح الله " امین"

Wednesday, May 11, 2016

جناب رییس ارگ!!

من یک سربازم 
سربازی که از میدان مرگ می آید
من از جهنم می آیم 
از جهنم جنوب 
از جهنمی که تو وشاهان مثل تو ساخته اند
جناب رییس!! 
آیا تو میفهمی که من چه چیزی را دیده ام؟ 
تو میفهمی که در جنوب چه خبر است؟ 
سرباز چه می کشد؟
تو معنی رفاقت را میفهمی؟ 
آیا میفهمی که جنازه رفیق ات را روی دوش  کشیدن چه دردی دارد؟
جناب رییس!!
من از جهنم مدل کرزی غنی بر میگردم 
باتکه پاره های بدن رفیقم! 
رفیقی که از تبار بوده 
رفیقی که همشهری تو بوده 
رفیقی که تو نانش را از گلویش گرفتی 
رفیقی که تو چراغ علم را در خانه اش خاموش کردی 
رفیق که ذره ذره مزه ی تاریکی را چشیده است.
واکنون فقط کودکانش دورش حلقه ی ماتم زده وبر تو وحکومتت نفرین میفرستد
این سرنوشت تمام سربازان این وطن است 
جز آنانیکه دست در کاسه ی تو دارند
حقیقت زندگی سرباز همین است 
تکه پاره شدن 
قربانی بی کفایتی سردمداران بی انصاف ومزدورشدن.
جناب رییس!!
من از تو توقع ندارم که خانه ی من هزاره را روشن کنی 
من از تو توقع ندارم با هزاره ها به عدالت رفتار کنی. 
من از تو توقع ندارم از خرشیطان پیاده شوی 
من از تو توقع ندارم با شهروندانت لجاجت نکنی 
من از تو تو قع ندارم آدم شوی.
چون میفهمم که نمیشوی 
چون میفهمم که ازین آب ماهی مقصود خودت را میگیری
ولی میخواهم هر آن چیزی راکه بمن روانمیداری.به هم تبار خودت روا بداری
چراغ خانه من را خاموش کن 
اشکالی ندارد 
ولی در خانه ی همتبار خودت چراغی بی افروزجناب رئیس. 

اسلم

رئیس جمهور! این بار من جیغ می زنم و تو گوش کن

خالق ابراهیمی
در دوران مبارزات انتخاباتی، در بخش رسانه های تیم "تحول و تداوم " و مخصوصن روزنامه تحول گزارش نویس بودم. جیغ هایت را تحمل کردم. در اکثر برنامه ها جا برای نشستن نداشتم. چوکی پیدا نمی شد. در حالت ایستاده، گزارش می نوشتم. سانسور هم می کردم. در یکی از برنامه ها، مولوی شمشاد و حاجی دین محمد از شما اعلام حمایت می کردند. مولوی شمشاد در سخنرانی اش از برکت و افتخارات جهاد سخن می گفت. او اشتباه کرد و گفت: "در دوران جهاد حتی حیوانات افغانستان شهید دادند." در دفتر که رسیدم، خواستم گزارش را به متن پیاده کنم. به آن قسمت از سخنرانی مولوی شمشاد که رسیدم، برای تفریح خندیدم و خندیدم. تحمل جیغ های خودت در هنگام پیاده کردن صدا به متن، بسیار دشوار بود. گیج می شدم و هرچه تلاش می کردم آن جیغ ها را بفهمم، عاجز تر می شدم. برایم قابل درک نبود. گاهی اتفاق می افتاد که در یک روز، دو سه برنامه را پوشش دهم. فکرش را بکن! تحمل جیغ هایت در برنامه های کمپاین و دوباره گوش دادن به صدای ضبط شده ات، چقدر برایم دشوار بوده است. معمولن جمله هایت نا تکمیل می ماند. جمله را تکمیل نمی گفتی که "مردم افغانستان باهم برابر" است یا نیست. من بارها بین است و نیست گیر کرده بودم.
رئیس جمهور! 
وقتی در بیست و دوم حوت، در سالیاد شهادت رهبر فقید و شهید مان عبدالعلی مزاری گفتی: مزاری جهت تاریخ افغانستان را تغییر داد". و با تاکید گفتی که با الهام از اندیشه های شهید مزاری برای برپایی عدالت اجتماعی، تصمیم به شکستن قفل زندان طبیعی مناطق مرکزی را گرفته ای، همه خوشحال شدیم. حقیقتن سخن بسیار شیک و مردم پسند بود. پیش خود گفتم که غنی از جامعه محروم کوچی می آید و محرومیت را درک می کند. آن شب تا دیر وقت در دفتر بودم تا گزارش جامع از صحبت هایت بنویسم. 
چند روز بعدش در یکی از برنامه ها طرف جنرال دوستم نگاه کردی و با کسب اجازه گفتی که جنرال دوستم دل کلان دارد. بعد از آن طرف دانش دیدی و گفتی که بعضی ها دل شان به اندازه دل "موش" است، یکه خوردم. دیگران فهمیدند و یا نفهمیدند ولی حقیقتن طعنه ای تلخی بود. به یاد می آورم که در جلسه ای با تیم رسانه ها بیشترین تاکید را روی کلمه "استاد" پیش از نام سرور دانش داشتی، پس چه شد که اینگونه شد؟! اها، به یاد می آورم که در همان جلسه (جلسه با تیم رسانه ای) یک مولوی پیشنهاد کرد که در صفحه اول روزنامه یک آیه از قرآن بنویسید. تو با خنده جواب دادی: "مولوی صاحب ای خو کون پاره گی است. در روزنامه چه کسی آیه قرآن نوشته؟" و بعد قاه قاه خندیدی. آزیتا رفعت در کنارت نشسته بود، بجای تو او خجالت کشید و سرخ شد. از آن روز به بعد فهمیدم که روانت آرام نیست. 
رئیس جمهور! 
خلاصه می کنم. از روزهای که تو برنده انتخابات اعلام شدی و حکومت وحدت ملی فرمایشی ایجاد شد، من نیز بیکار شدم. همینطور بسیاری از دوستان و آشناهایم. بد اقبال بودی و شدی. کار کم شد. سرمایه گذاری از بین رفت. مهاجرت تبدیل به بحران شد. گروگان گیری فراوان و سربریدن به امر معمول تبدیل شد. در خیابان های کابل جوی خون جاری شد. نتیجه این گونه شد: من که بخاطر دانایی و آگاهی داشتن ات با خیلی ها در فسبوک درگیر شده بودم، در شب بیستم عقرب در محوطه اداره امور به حالت ایستاده به سیاست ها و مغز متفکر ات شاشیدم. آن شب چقدر دست پاچه و افسرده به نظر می رسیدی! 
روز دوشنبه هفته آینده دوباره می آییم. این بار اما با درس از اشتباهات گذشته، با تدبر و استواری برای گرفتن حق روشنایی می آییم. دوست دارم بدانی که در میان سیل از جمعیت، یک "خالق" نام نیز حضور خواهد داشت. خالق که برای دفاع از تو جنگیده بود و برایش دشمن خریده بود، می آید تا برعلیه تصمیم ناعادلانه و ظالمانه ات اعتراض کند و سیاست حذف را در هم شکند. تصمیم گرفته است این بار در جلوی صف حرکت کند تا تیر محافظان تو اول سینه خالق را بشکافد. برای آوردن روشنایی به مغاره های بامیان آماده قربانی دادن است. وعده ای ما دوشنبه هفته آینده. این بار من جیغ می زنم و تو گوش کن.


اشک شوق سراج التواریخ

اشک شوق سراج التواریخ
به بیرارجانم رحمانی جان

بیرار جان چشم بادامی ام!
خوب زمان گریستی 
اکنون وقت گریستن بود
حالا می پرسم
کدام چشمی از چشمان تو زیبا تر است؟ 
تصویر چشمان تو را 
در کدام اسطوره می توان یافت؟
کدام  دیوان فرخی یا منوچهری؟
گریستنت اشک شوق سراج التواریخ بود 
که از کتابخانه امیر به پرواز آمد
و همراه با روح شیرین آزاده 
در قتلگاه خویش، شادمانی کرد
غروب امروز
 چشمان تو نبود که گریست
چشمان تاریخ بود
 که از پخسه کله منارها 
برون غلتید و 
جشن دادخواهی اجداد زنده بگورت را 
 مغرورانه اشک افشاند.
بیرارجانم! 
امروز که گریستی 
باور کردم 
که بهم رسیده ایم 
باور کردم که در آغوش همیم 
باور کردم
 که قصه های تلخ کنیزی و اسارت مان 
 پایان گرفته است 
باور کردم
 که روح آتش گرفته دای فولادی آرامش یافته است
اشکهایت را تبریک می گویم 
بیرارگلم! 
خوش به حالت!
 تو امروز عقده های هزار ساله ات را گشودی
اما در جان من تازه آتش افتاده است
چشمان من 
شرمنده تر از میکروفون های است
 که در برابر اشکهایت
خاموش و سر بزیر مانده بودند
آغوشت کجا است بیرار جانم! 
امشب
دامن آسمان کابل
تنگ تر از سینه تو است 
برای اشکهایم 
دیگر تو نباید گریه کنی 
 نوبت من است

قنبر علی تابش 

#rahmani_Abdul_Rahmani

Sunday, May 1, 2016

كارگران زندگي نمي كند


"من كار گرم، مثل تمام مردمِ كه كار مي كند و زنده مي ماند. تا ديروز كه درس مي خواندم، آرماني تَر نفس مي كشيدم. حالا كه در لأي كار و كارگري گم شده ام، هيچ آرماني در كله ام جوش نمي زند.
همين چند مدتِ چهار ماه كه تجربه كار گري را دارم، به حقيقتِ ممكن نزديگ شده ام."
صرف نظر از تحليل و كاوش جامعه شناختي "كار و كارگر"، ساده ترين شكل بيان حال يك كارگر جامعه ما همين عرض حال من است.
من كارگر ساده اي هستم كه در لأي نان و آب گم شده ام، حالا براي نان و آب روزانه كارگري مي كنم. واقعيت كار گرِ جامعه افغانستاني ما نهايت تلاش براي زنده ماندن هست.
كارگران جامعه ما؛ دچار ارباب زدگي خاص خود شده است. همين اربابان دست ساخته خود ما كارگران امروز مقدس شده است. 
من به خوبي مي توانم درد و رنج يك كارگر ساده جامعه افغانستاني را لمس كنم و بفهمم. رنج ما كارگران براي رضايت صاحب كار است نه براي مزد كه مي خواهيم بگيريم. در بستر اجتماعي كار امروز جامعه ما رضايت كارفر ما بيشتر از خلاقيت و استعداد كارگر اهميت دارد.
ميزان بالا رفتن گراف بيكاري امروز حد اقل بيشتر تقصير همين كج فهمي خود كارگر از حال و روزگار خود هست.
اعتماد به نفس يك كارگر افغانستاني زير صفر هست، كه هرگز نمي تواند ذهنيت انتقادي و نقد و اعتراض داشته باشد. كارگر افغانستاني نمي تواند اعتراض كند، چون اعتماد به نفس ندارد، همواره براي رضاي كارفرمايش كار كرده، نه به أساس خلاقيت و استعداد كاري اش.
كارگران كه حقيقت به اندازه حقيقت وجود خدا نيز هست، هرگز به معناي خويشتن نرسيده است. كارگران محروم ترين قشر در جامعه انساني در طول تاريخ بوده است.
من يكي فكر مي كنم روز كارگر نه مبارك است و نه ميمون و نه به تبريك گفتنش مي ارزد. تا زماني كه ارزش كارگر و استعداد و خلاقيت هايش ضرب صفر مي شود هيچ ميمون نيست.
تنِ كارگر راوي رنج هاي بي پايان يك تاريخ پر از بي عدالتي هست. وقتي به روزگار كارگر كمي به دقت مي بيني يا زوم مي كني شكِ نبودنِ عدالت كه فقط كارفرمايان از آن صحبت كرده اند، به يقين بدل مي شود.
هيچ عدالتي در كار نيست تا كارگر ارزش خودش را نمي شناسند. بستر كار در اجتماع ما با دستان كارفرما هموار مي شود، اين خودش حامل پيام رنجي تاريخ يي زيستن كارگري هست كه هميشه مهر تأييد بدون فهميدن به آن گذاشته است.
كار و كارگر دو رنج تاريخ بشر است كه هرگز كارگر براي خودش اين رنج را نبرده است. تاريخ و خدا گواه است كه كارگر زندگي نمي كند.
هركسي‬ كه بيشتر يا كمتر از من كار گر بوده مي فهمد كه روز كارگر زماني مي تواند ميمون باشد كه معيار رابطه ما و كارفرماي مان خلاقيت و استعداد نهفته كارگر براي اجراي كار باشد.
روز كارگر زماني ارزش تبريك گفتن دارد كه مزد يك كارگر بي منت به وقتش داده شود.

پویا رضایی

پدر جان

تو به من آموختی که ساده زیستن زیبا است
و من پنداشتم ساده نوشتن هم همچون ساده زیستن زیباست.
این بهانه ای شد که بگویم بی نهایت دوستت دارم.
در روز پدر خداوند را با ناب ترین نیایش ها شاکرم و عاشقانه قلبم را تقدیمت میکنم.
ودرآخرروزمردبرتمامی پسرای مردوبامعرفت گروه تبریک میگم