Wednesday, May 11, 2016

جناب رییس ارگ!!

من یک سربازم 
سربازی که از میدان مرگ می آید
من از جهنم می آیم 
از جهنم جنوب 
از جهنمی که تو وشاهان مثل تو ساخته اند
جناب رییس!! 
آیا تو میفهمی که من چه چیزی را دیده ام؟ 
تو میفهمی که در جنوب چه خبر است؟ 
سرباز چه می کشد؟
تو معنی رفاقت را میفهمی؟ 
آیا میفهمی که جنازه رفیق ات را روی دوش  کشیدن چه دردی دارد؟
جناب رییس!!
من از جهنم مدل کرزی غنی بر میگردم 
باتکه پاره های بدن رفیقم! 
رفیقی که از تبار بوده 
رفیقی که همشهری تو بوده 
رفیقی که تو نانش را از گلویش گرفتی 
رفیقی که تو چراغ علم را در خانه اش خاموش کردی 
رفیق که ذره ذره مزه ی تاریکی را چشیده است.
واکنون فقط کودکانش دورش حلقه ی ماتم زده وبر تو وحکومتت نفرین میفرستد
این سرنوشت تمام سربازان این وطن است 
جز آنانیکه دست در کاسه ی تو دارند
حقیقت زندگی سرباز همین است 
تکه پاره شدن 
قربانی بی کفایتی سردمداران بی انصاف ومزدورشدن.
جناب رییس!!
من از تو توقع ندارم که خانه ی من هزاره را روشن کنی 
من از تو توقع ندارم با هزاره ها به عدالت رفتار کنی. 
من از تو توقع ندارم از خرشیطان پیاده شوی 
من از تو توقع ندارم با شهروندانت لجاجت نکنی 
من از تو تو قع ندارم آدم شوی.
چون میفهمم که نمیشوی 
چون میفهمم که ازین آب ماهی مقصود خودت را میگیری
ولی میخواهم هر آن چیزی راکه بمن روانمیداری.به هم تبار خودت روا بداری
چراغ خانه من را خاموش کن 
اشکالی ندارد 
ولی در خانه ی همتبار خودت چراغی بی افروزجناب رئیس. 

اسلم

No comments:

Post a Comment