Monday, February 24, 2014

غزنه باستان به عنوان ولایت درجه یک

دیروز یک شنبه مصادف با 4 حوت 1392 شهر غزنه منحیث پایتخت تمدن جان اسلام معرفی شد. وهمچنان عنوان ولایت درجه اول را کسب کرد .
این افتخار را به تمام هم شهریان (غزنی) گرانقدر وتمام ملت افغانستان تبریک عرض می نمایم.


نامي از زيبا عروس شهرها
يادي از ياد رفته عهد قديم
يادي زان كاخ زر واورنگ ها
يادي زان مينار وقصر پرشكوه
تپه سردار وباغ آرزو
در دل تاريخ از آن صد گفتگو
گويمت زان قلعه وبرج فلك
چشمه فيروزه وباغ حرم
در خور نام زن مرد آفرين
پشته چون گل نماي زيورش
شابهار دشتيست آنسوتر برش
كوشكي منسوب بر آرام دل
هريكي بهتر زهم خوش رنگ وبو
در دل تاريخ از آن صد گفتگو

سپاس خداوند که برنامه دریروز باامنیت کامل وخیریتی سپری شد وتمام شرکت کننده گان چی از شهرغزنی، مهمانان کابل، وبقیه مهمانان که در برنامه حضورداشتند درفضای امن برنامه را گذراندند.
اما کاستگی های نیز وجود داشت که ازعوامل مختلفی بود.
1 بینظمی زیاد روند اجرای برنامه ها: که از عدم مدیریت برگذارکنندگان بود.
2 کمرنگی برنامه: که بیشتر بخاطر سردی هوا، ووضعیت جوی آن شهر و تعمیر جدید بود.
3 عدم هماهنگی برنامه :که بیشتر به صورت ناعادلانه در سخنرانی و اجرای نمایش سهم داده شده بود، که یک تعداد سهمی نداشتند.
4 کاری که باید صورت میگرفت نگرفته بود. تعمیرها کامل ناشده مانده بود.
و...
بهرحال قابل افتخار است شهری باستانی مان غزنی زیبا.

نبشته: ملکه باهنر قاسمی

نخستین «ستاره های افغان» که صدای شان رنگ هنر دارد.

در هنرآفرینی و اجرای متفاوت آهنگ ها از سوی گروه نهم «ستاره افغان» نشانه هایی ازیک رستاخیز هنری به چشم می خورد. 


درهشت دورۀ ترانه سرایی آزمایشی در محافل «ستاره افغان»، هیچ ستاره ای ندرخشید تا به تشنه گی مخاطبان اصالت گرا وجماعت ذوقمند خواص پاسخ دهد. نمایش هایی بود سراسر آشفته و سرشار از سطحی گرایی و تکرار درتکرار. اما دوره نهم گویا جلوه گاه چند شهزاده و شاهدخت نو رسیده ای دنیای موسیقی است که به قول شاملو، همانند «یک شاخه درسیاهی جنگل به سوی نور، فریاد می کشند.» فرخنده باد قدوم ستاره های نوظهور، که بیشترشان شیشه اصالت در بغل دارند وقلب موزون وتپنده ای برای کمال وبالنده گی. یک دسته از دیرپسندان هنری درهرجامعه ای به گونه خاص وجود دارد که حساب لطف و احساس خود را از خط عوام جدا می انگارند؛ ویژه میمانند؛ به فرآورده های هنری با نگاه ژرف می بینند؛ با چشم دل قضاوت می کنند و با شعور ارزشهای جاودانه، تا دم مرگ منتظر پدیده های تازه و نایاب باقی میمانند.
سرانجام برای پاسخ گویی به ذوق های بلند، چند پیامبر جوان درعرصه موسیقی نازل شده اند که درصدرآنان، آرش بارز، داوود پژمان، نایاب، پوپلزی و اناهیتا ودیگران قرار دارند. این بارواقعا چیز متفاوتی را باید باور کرد.
درافغانستان ما، دیریست که مشتاقان خواص برای شنیدن آهنگ های ارزشناک و ارضا کنندۀ دل وجان، دراقلیت افتاده و ذوق پیش پا افتادۀ عوام را که گاه به بیماری عادت های متلون و مضحکه هایی از نوع آهنگ های «شانه پرانک» مبتلا است؛ به یک پول سیاه هم نمی خرند. این جماعت، سالهاست ازبهر شنیدن یک قطعه آهنگ که پیامی از ژرفا وندایی از نهاد نوستالژیک بیاورد، تشنه گی کشیده وبار عواطف خویش به تنهایی میبرند؛ هنوز احمد ولی واحمدظاهر ، ناشناس، استاد رحیم بخش، استاد سرآهنگ، بر رؤیا های آنان با مشروعیتی تمام وکمال سلطنت می کنند. خیلی دشوار است برای طبایع بلند ولطیف، آهنگ های صدبار جوید شده و کم بارِ وحید صابری، کلیپ های مضحک فواد رامز (درسن نزدیک به پنجاه سالگی) و نمایش های رقاصان درتاجکستان وازبکستان به وسیلۀ یک تعداد گله بچه های بی هنر را بشنوند و نسبت به بازار گرم بی ارزشی و چشم سالاری تهی ازمعنا، سری به تأسف تکان ندهند.
افغانستان را به اشتباه «گورستان امپراتوری ها» نام نهاده اند. نشان گور هیچ امپراتوری درین جا نیست؛ سراسر گورستان خود ماست، گورستان عشق، آرامش ونان، امید وذوق وهمه چیزهایی که دیگران دارند و ما نداریم. اگر مواهبی را که دیگران دارند و ما نداریم و چیزهایی که داریم دیگران ندارند یا خود را از گزند داشتن چنین چیز هایی آزاد کرده اند؛ فهرست کنیم، برای ما یک فهرست سیاه باقی میماند که نام های ترس آوری درآن درج است. ازجمله چیزهایی که به مرور از قلب و روح ما ربوده اند، حس زیبایی است که سخت فروکاست کرده؛ همچون پی ریختی، ازتمام جهت شکسته، رنگ باخته و به محاق رفته است.
زیبایی شناسی اگرچه هماره مال خواص نبوده و در رود بار سراسری اجتماع همچون گلهای رنگارنگ به شگوفایی رسیده است و درمحافل خواص،ماندگاری و پرورش بیشتر یافته اند؛ اما درسال های رنج وبی جا شدن های بزرگ درکشورما، ضربتی بر لطف احساسی هنری مردم وارد آمده است که به اندازه ایام جنگ ونامرادی، برای رفع این آسیب زمان لازم دارد. حالا هم خواصی که فهم ویژه گی ها کند واز ژرفا خبرآرد؛ به قول میشل فوکو اسیر « درون ماندگاری» است وفضا، سراسر در حیطۀ ذوق عوام است که سبک وبی خیال سر به سقف بدیهیات میساید و لبخند به عابران کوی ابتذال هدیه میدهد.
برای هنر ورزی که جهانی نا شناخته و شکوهناک درخود دارد؛ نشستن برکرسی مقبولیت، تنها رنجبار نیست؛ سوختن در آتش سوزی جهان خویشتن است. خوشبختانه در هنرآفرینی و اجرای متفاوت آهنگ ها از سوی گروه نهم «ستاره افغان» نشانه هایی ازیک رستاخیز هنری به چشم می خورد. این بار همه چیز روی یک قاعدۀ خلاق وشم اصیل باوری استوار است. دشوارپسندی، ژرفا خوانی، رقابت جدی وفشرده و مدیریت داوران، بسیارعالی است. درین دوره، دست کم پنج آواز خوان با ظرفیت های قبلاً پرورده شده حضور دارند و کوچکترین ضعف به معنی افتادن از پله آخر به پله اول است. رقابت معنا پیدا کرده واصل درخشش، با توان یابی درسطح بلند، درآمیخته است. بُن انگاره داوری، این بار هنری و ارزشی است و حساب کار را از ذوق سطحی عوام و مبتذل خوانی جدا کرده اند. آهنگ سرایان با احساسات ورنگ های هنری زنده تر وبرازنده تر، کمال خود را ظاهر می سازند.

نبشته: رزاق مأمون

حادثه غم انگیز کنر

شايد صدا زده باشد، قاسم، قاسم. راكت بزن. و قاسم گفته باشد ديگه مرمي ندارم. باز فرياد زده باشد، زلمي، جاويد، فرهاد بزنيد... فير كنيد. و جاويد گفته باشد زلمي و فرهاد مرمي خوردند و من تفنگم خالي است تا آخرين مرمي زده ام فرمانده! باچه بزنم؟ و فرمانده جيغ زده باشد حداقل بگريزيد. فرار كنيد. من اينها را زير آتش مي گيرم. و باز مخابره را گرفته باشد و صدا زده باشد مركز مركز كمك كمك كمك و چشم به آسمان دوخته باشد. قطرات باران به صورتش خورده باشد نسيم صبحگاهي وزیده باشد و فرمانده براي آخرين بار صدا زده باشد كمك مركز مي شنوي؟ كمك. شايد آخرين چيزي كه فرمانده شمرده باشد، درختان بلندترين 
قله كنر بوده باشد. آيا فرمانده آخرین گلوله را شليك كرده بود؟ كسي نميداند. دستور داده شده در اين زمينه تحقيق كنند.
برگرفته از صفحه داود ناجی

اجساد بیست ویک تن از سربازان ارتش ملی افغانستان که در ولایت شرقی کنر به شهادت رسیده بودند امروز به کابل انتقال داده شد . مراسم تشییع جنازه این سربازان در بیمارستان نظامی داوود خان برگذار شد که بیشتر خانواده های شهدا هم حضور داشتند . همچنین مقام های دولت افغانستان و سیاست مداران افغان در آن حضور داشتند . این مراسم از سوی وزارت دفاع ملی برگذار شده بود

این پدر چی گناهی داشت؟ گناهش این بود که پسرش را برای امنیت مردم و حفظ وطن فرستاده بود؟ اما ریس جمهور چی می کند!!!!!

Sunday, February 16, 2014

برای غم های پر تکرار مردمم



نقاش: استاد حسن علی هاتف

"برای غم های پر تکرار مردمم"

تمام روز فکر می کردم چه بنویسم..تمام روز به روزهای درد فکر می کردم...به روزهای در کویته..
چند سال پیش بر حسب اجبار به کویته رفتم و برای دو سال زندگی کردم، دورانی که نگاه من را به خیلی مسائل تغییر داد و حتی از من در بعضی موارد آدم دیگری ساخت..به راستی که سفر انسان را پخته می گرداند و من در کویته نه تنها پخته تر شدم که در روزهای سوختم از عمق جان...
16 فبروری 2013 را صبح با دوستانم گذراندم..با زهرا و آناهیتا که این روزها صدای رسای مردمش و زنان این کشور شده..زیاد خندیدیم..زیاد عکس گرفتیم..از چشم هایمان..از چشم های بادامی همیشه محکوم ...در مسابقه گذاشتیم چشمانی را که شبش به اشک نشستند...غافل از اینکه در کویته چشم هایی را یک ساعت دیگرش منفجر خواهند کرد..بادام های تلخی که نارسیده چیده می شوند....
طی دوسال اقامتم ، ترس و انفجار را دیده بودم اما 16 فبروری سال گذشته برگ دردناکی از تاریخ های انفجار، انتحار و نسل کشی را با پوست و خونم درک کردم و این درک و این درد به من تصویرهای جدیدی داد.شاید در تمام زندگی امنم در ایران هیچ گاه تصور نمی کردم روزی بر روزی جنازه های تکه تکه ی کشف نشده قدم بگذارم..روزی تکه های بدن انسان ها را در هم و شناخته نشده در پلاستیک های خرید دست بزنم و حتی جابه جا کنم...روزی ببینم از کودکی فقط پایی مانده و پدرش مبهم و دردناک ساعت ها به تابوت زل بزند و تو حتی پلک زدنش را نبینی..روزی..........
روزهای غمناک را درک کردم..احساس کردم ..نوشتم و گریه کردم..هنوز هم با خواندن هر خط آن نوشته ها و هر خط شعرها تنم یخ می کند و می لرزد...هنوز هم گاهی کابوس هایم پر از خون و جنازه هستند و پر از صدای زنان، مردان و کودکان سوگوار...
11 فبروری سالروز فاجعه ی افشار بود..یک نسل کشی دیگر.یک قتل عام دیگر فقط با روش اجرایی متفاوت.دوباره قربانی های بیگناه و مظلوم .روزی که به سر قبرشان رفته بودم حس کردم تنم از درون می لرزد..حتی در لحظه ای حس کردم توان ایستادن ندارم.بر سر گور دسته جمعی بودم که حتی بازماندگانشان هم شناسایی نکرده اند.همانند زمانی که بر سر گورهای دسته جمعی کویته بودم که نمی دانستی کدام تکه مال کدام بدن است...
روزی کسی به من گفت کی از غم کویته بیرون میایی؟!خودت را برهان! به او گفتم من همیشه در گوشه ی ذهنم و قلبم سوگوار کویته هستم..سوگوار انسان هایی که سال های بسیاری است قربانی نسل کشی شده اند و سیاست بازان و شریعت بازان با خونشان بازی کردند و می کنند...
نبشته: بسی گل شریفی

Wednesday, February 12, 2014

سرود تلخ مظلومیت


وقتی افشار و چنداول
مرده زار و خاکسترش بباد است
و دشت برچی ، تنهای سوخته ی شهر است
من خونم ، دلم و ذهنم
هزاره است.
من هزاره میمانم ، هزاره میمیرم
و هزاره نفس میکشم
با سرود تلخ مظلومیت

وقتی رقص مرده
و دریده شدن شکم های زنان
راندن از خانه
قانون بی ممانعت روزگار است
من اشکم و سینه ام پشتون است
من پشتون میمیرم
و پشتون نفس میکشم
با سرود تلخ مظلومیت

وقتی پیچیده در زنجیر
بجرم زادگاهش
و موهای زرد قشنگش
و لهجه نرم هراتی اش
چار شقه میشود
من روحم ، تمامی هستیم و تمامی زخمهایم
تاجیک است
من تاجیک میمانم
و تاجیک میمیرم
و دنیا را تاجیکی میبینم
با سرود تلخ مظلومیت

وقتی با عمری زحمت
آسان لقب گلم جم میگیرد
بیگانه خوانده میشود
و دشمن
و برباد میگردد
من با تمامی رگهای وجودم
با تمامی شیره ی بدنم
ترکمنم ، ازبکم ، قزاقم
و قرغیزی ام
من ترکمن میمانم
ازبک میمیرم
و قزاق و قرغیزی نفس میکشم
با سرود تلخ مظلومیت

من با آنکسی که با لهجه ی هزاره گی
و زبان پشتو
با لهجه پنجشیری و هراتی
و با زبان ترکمنی و ازبکی
و با هر زبان و لهجه ای فرمان ظلم صادر میکند
بیگانه ام
و دشمن.
و دشمن میمانم.

مرا در هر قوم و قبیله ای جستجو کن
ای برادر و ای خواهر !
اگر خواستی بخانه من مهمان شوی
در قبیله ی ما
در درهای آراسته،
خانه های رنگین
و در پاسدارها و نیزه داران
نشان مرا منگر
مرا در خانه های ویران
ــ که کودکان پا برهنه و لاغر و سوخته
در خاک های پیش درشان
زندگی خود را ذره ذره از دست میدهند
و آنرا بر خاک سیاه مینویسند ــ
جستجو کن
که از آن بلند است
سرود تلخ مظلومیت .

و بمن هدیه بیار
مرهمی از عشق
دستهایی از دوستی
و سپیده ی آزادی .

بیشترین خانه های قبیله
از آن منست
و در های خانه ی من برویت بازند
و انتظارم بی پایان.
پس چرا درنگ؟
چرا درنگ ؟
مرا در هر قوم و قبیله ای جستجو کن .

سرودۀ فاروق فارانی
١٩٩۵

با تشکر از Najia Haneefi

بیست ویکمین سالروزفجعه افشار را گرامی می داریم


نبشته:اسد بودا
یکی از دیوار نگاری های معروفِ قتلِ عام افشار، به نام «یادگاریِ گل آغا» را تقريبا همگان ديده اند و به یاد دارند. گل آغا میله تفنگ را در میانِ خون فرو برده و با خون بر روی دیوار یادگاری نوشته بود. چه کسی می داند! شاید آن یادگاری با خونِ همین دو تاکودک نگاشته شده باشد. نحوه ی کشتنِ این دو کودک به خوبی در صورتِ آن ها مشخص، و جهت، شدت و حجمِ ضربه مشهود است. كودكِ کوچک تر را با میله ي تفنگ بر دهانش کوبیده و طرف چپ صورت کودکِ بزرگ تر را با میله/ قنداقِ تفنگ خُرد و خمیر کرده است. وقت فرودآمدنِ ضربه، كودكان با پشت به زمين افتاده اند. قاتل/ قاتلان، احتمالا ابتدا با لگد آن ها را از پاي در آورده است/ اند. لباسِ آن ها نشان مي دهد كه از خانواده/ خانواده هايِ فقيرِ اين شهر بوده اند. نمی دانیم این کودکان هنگامِ مرگ به چه می اندیشیده اند. شاید آرزو داشتند كه مکتب بروند، درس بخوانند، در کوچه ها بازی کنند، بزرگ شوند و دستِ کم آرزو داشتند زنده بمانند، اما این تاریخِ جفار کار حقِ زندگی را از این دو «کودکِ تاریخ» دریغ کرد. کشتنِ بی رحمانه ی این دوکودک، نه با مرمی، نه به طور اتفاقی، بلکه عمدی و با سلاحِ سرد، سند عینی و انضمامی «نسل کشی افشار» است و رازهای تاریخِ ستم را به روشنی افشا می کند. تاریخِ افغانستان، كودكِ زبان بسته اي است، كه پيش از سخن گفتن/ به سخن در آمدن، از پاي در مي آيد! دهانِ پرخون، سیمایِ زخماگین و شکافته و خراشیده و ساکتِ این دو کودک را مي توان تصويرِ خلاصه شده يِ سراسرِ تاريخِ اين سرزمين دانست.

A Hazara artist has made the journey from a home in exile in Pakistan to one of Australia's top galleries.

A Hazara artist has made the journey from a home in exile in Pakistan to one of Australia's top galleries.
Khadim Ali casts a protective eye over his mother, Amina, in a house in Sydney's western suburbs, where his family has recently moved.
"My mother was really angry at me when I was a little kid putting charcoal in my pocket from the bakeries and drawing on the walls," the artist, who is about to have a solo show at the Art Gallery of New South Wales, told the ABC.
"She was angry when she washed my clothes but now I think she is proud of herself that she didn't stop me."
Hazara artist Khadim AliPHOTO: Khadim Ali will put on a display at the Art Gallery of New South Wales from March 6. (ABC)
Ali Khadim granted visa after talents recognised