نبشته:اسد بودا
یکی از دیوار نگاری های معروفِ قتلِ عام افشار، به نام «یادگاریِ گل آغا» را تقريبا همگان ديده اند و به یاد دارند. گل آغا میله تفنگ را در میانِ خون فرو برده و با خون بر روی دیوار یادگاری نوشته بود. چه کسی می داند! شاید آن یادگاری با خونِ همین دو تاکودک نگاشته شده باشد. نحوه ی کشتنِ این دو کودک به خوبی در صورتِ آن ها مشخص، و جهت، شدت و حجمِ ضربه مشهود است. كودكِ کوچک تر را با میله ي تفنگ بر دهانش کوبیده و طرف چپ صورت کودکِ بزرگ تر را با میله/ قنداقِ تفنگ خُرد و خمیر کرده است. وقت فرودآمدنِ ضربه، كودكان با پشت به زمين افتاده اند. قاتل/ قاتلان، احتمالا ابتدا با لگد آن ها را از پاي در آورده است/ اند. لباسِ آن ها نشان مي دهد كه از خانواده/ خانواده هايِ فقيرِ اين شهر بوده اند. نمی دانیم این کودکان هنگامِ مرگ به چه می اندیشیده اند. شاید آرزو داشتند كه مکتب بروند، درس بخوانند، در کوچه ها بازی کنند، بزرگ شوند و دستِ کم آرزو داشتند زنده بمانند، اما این تاریخِ جفار کار حقِ زندگی را از این دو «کودکِ تاریخ» دریغ کرد. کشتنِ بی رحمانه ی این دوکودک، نه با مرمی، نه به طور اتفاقی، بلکه عمدی و با سلاحِ سرد، سند عینی و انضمامی «نسل کشی افشار» است و رازهای تاریخِ ستم را به روشنی افشا می کند. تاریخِ افغانستان، كودكِ زبان بسته اي است، كه پيش از سخن گفتن/ به سخن در آمدن، از پاي در مي آيد! دهانِ پرخون، سیمایِ زخماگین و شکافته و خراشیده و ساکتِ این دو کودک را مي توان تصويرِ خلاصه شده يِ سراسرِ تاريخِ اين سرزمين دانست.
No comments:
Post a Comment