Wednesday, May 11, 2016

رئیس جمهور! این بار من جیغ می زنم و تو گوش کن

خالق ابراهیمی
در دوران مبارزات انتخاباتی، در بخش رسانه های تیم "تحول و تداوم " و مخصوصن روزنامه تحول گزارش نویس بودم. جیغ هایت را تحمل کردم. در اکثر برنامه ها جا برای نشستن نداشتم. چوکی پیدا نمی شد. در حالت ایستاده، گزارش می نوشتم. سانسور هم می کردم. در یکی از برنامه ها، مولوی شمشاد و حاجی دین محمد از شما اعلام حمایت می کردند. مولوی شمشاد در سخنرانی اش از برکت و افتخارات جهاد سخن می گفت. او اشتباه کرد و گفت: "در دوران جهاد حتی حیوانات افغانستان شهید دادند." در دفتر که رسیدم، خواستم گزارش را به متن پیاده کنم. به آن قسمت از سخنرانی مولوی شمشاد که رسیدم، برای تفریح خندیدم و خندیدم. تحمل جیغ های خودت در هنگام پیاده کردن صدا به متن، بسیار دشوار بود. گیج می شدم و هرچه تلاش می کردم آن جیغ ها را بفهمم، عاجز تر می شدم. برایم قابل درک نبود. گاهی اتفاق می افتاد که در یک روز، دو سه برنامه را پوشش دهم. فکرش را بکن! تحمل جیغ هایت در برنامه های کمپاین و دوباره گوش دادن به صدای ضبط شده ات، چقدر برایم دشوار بوده است. معمولن جمله هایت نا تکمیل می ماند. جمله را تکمیل نمی گفتی که "مردم افغانستان باهم برابر" است یا نیست. من بارها بین است و نیست گیر کرده بودم.
رئیس جمهور! 
وقتی در بیست و دوم حوت، در سالیاد شهادت رهبر فقید و شهید مان عبدالعلی مزاری گفتی: مزاری جهت تاریخ افغانستان را تغییر داد". و با تاکید گفتی که با الهام از اندیشه های شهید مزاری برای برپایی عدالت اجتماعی، تصمیم به شکستن قفل زندان طبیعی مناطق مرکزی را گرفته ای، همه خوشحال شدیم. حقیقتن سخن بسیار شیک و مردم پسند بود. پیش خود گفتم که غنی از جامعه محروم کوچی می آید و محرومیت را درک می کند. آن شب تا دیر وقت در دفتر بودم تا گزارش جامع از صحبت هایت بنویسم. 
چند روز بعدش در یکی از برنامه ها طرف جنرال دوستم نگاه کردی و با کسب اجازه گفتی که جنرال دوستم دل کلان دارد. بعد از آن طرف دانش دیدی و گفتی که بعضی ها دل شان به اندازه دل "موش" است، یکه خوردم. دیگران فهمیدند و یا نفهمیدند ولی حقیقتن طعنه ای تلخی بود. به یاد می آورم که در جلسه ای با تیم رسانه ها بیشترین تاکید را روی کلمه "استاد" پیش از نام سرور دانش داشتی، پس چه شد که اینگونه شد؟! اها، به یاد می آورم که در همان جلسه (جلسه با تیم رسانه ای) یک مولوی پیشنهاد کرد که در صفحه اول روزنامه یک آیه از قرآن بنویسید. تو با خنده جواب دادی: "مولوی صاحب ای خو کون پاره گی است. در روزنامه چه کسی آیه قرآن نوشته؟" و بعد قاه قاه خندیدی. آزیتا رفعت در کنارت نشسته بود، بجای تو او خجالت کشید و سرخ شد. از آن روز به بعد فهمیدم که روانت آرام نیست. 
رئیس جمهور! 
خلاصه می کنم. از روزهای که تو برنده انتخابات اعلام شدی و حکومت وحدت ملی فرمایشی ایجاد شد، من نیز بیکار شدم. همینطور بسیاری از دوستان و آشناهایم. بد اقبال بودی و شدی. کار کم شد. سرمایه گذاری از بین رفت. مهاجرت تبدیل به بحران شد. گروگان گیری فراوان و سربریدن به امر معمول تبدیل شد. در خیابان های کابل جوی خون جاری شد. نتیجه این گونه شد: من که بخاطر دانایی و آگاهی داشتن ات با خیلی ها در فسبوک درگیر شده بودم، در شب بیستم عقرب در محوطه اداره امور به حالت ایستاده به سیاست ها و مغز متفکر ات شاشیدم. آن شب چقدر دست پاچه و افسرده به نظر می رسیدی! 
روز دوشنبه هفته آینده دوباره می آییم. این بار اما با درس از اشتباهات گذشته، با تدبر و استواری برای گرفتن حق روشنایی می آییم. دوست دارم بدانی که در میان سیل از جمعیت، یک "خالق" نام نیز حضور خواهد داشت. خالق که برای دفاع از تو جنگیده بود و برایش دشمن خریده بود، می آید تا برعلیه تصمیم ناعادلانه و ظالمانه ات اعتراض کند و سیاست حذف را در هم شکند. تصمیم گرفته است این بار در جلوی صف حرکت کند تا تیر محافظان تو اول سینه خالق را بشکافد. برای آوردن روشنایی به مغاره های بامیان آماده قربانی دادن است. وعده ای ما دوشنبه هفته آینده. این بار من جیغ می زنم و تو گوش کن.


No comments:

Post a Comment