اشک شوق سراج التواریخ
به بیرارجانم رحمانی جان
بیرار جان چشم بادامی ام!
خوب زمان گریستی
اکنون وقت گریستن بود
حالا می پرسم
کدام چشمی از چشمان تو زیبا تر است؟
تصویر چشمان تو را
در کدام اسطوره می توان یافت؟
کدام دیوان فرخی یا منوچهری؟
گریستنت اشک شوق سراج التواریخ بود
که از کتابخانه امیر به پرواز آمد
و همراه با روح شیرین آزاده
در قتلگاه خویش، شادمانی کرد
غروب امروز
چشمان تو نبود که گریست
چشمان تاریخ بود
که از پخسه کله منارها
برون غلتید و
جشن دادخواهی اجداد زنده بگورت را
مغرورانه اشک افشاند.
بیرارجانم!
امروز که گریستی
باور کردم
که بهم رسیده ایم
باور کردم که در آغوش همیم
باور کردم
که قصه های تلخ کنیزی و اسارت مان
پایان گرفته است
باور کردم
که روح آتش گرفته دای فولادی آرامش یافته است
اشکهایت را تبریک می گویم
بیرارگلم!
خوش به حالت!
تو امروز عقده های هزار ساله ات را گشودی
اما در جان من تازه آتش افتاده است
چشمان من
شرمنده تر از میکروفون های است
که در برابر اشکهایت
خاموش و سر بزیر مانده بودند
آغوشت کجا است بیرار جانم!
امشب
دامن آسمان کابل
تنگ تر از سینه تو است
برای اشکهایم
دیگر تو نباید گریه کنی
نوبت من است
قنبر علی تابش
#rahmani_Abdul_Rahmani
No comments:
Post a Comment