در شرایطی که بهنظر میرسید هزارهها، میخ صلیب قربانیشدن را با دندان برکندهاند و دوران جدید تاریخی را آغاز کردهاند، کشتار گروهی آنها در کویته پاکستان، باری دیگر بطلان و خامی این رؤیای دلکش را لااقل تا پایان سال ۱۳۹۱، به رخ کشید.
سال ۱۳۹۱، پس از یک وقفه کوتاه مدت، کشته شدن را از نو به یک نگرانی فردی و قتل عام را به یک دلهره همگانی هزارهها تبدیل کرد.
این سال پایان یافت ولی نگرانی فردی و دلهره همگانی هزارهها همچنان پابرجاست. باید پیشینه تجربه تاریخی کشتار جمعی هزارهها را، ولو بالاجمال، بررسی کنیم تا امکان فهم همدلانه پاسخ این پرسش برای ما فراهم شود.
پیشینه کشتار جمعی هزارهها
برای هزارهها، کشتار جمعی بیش از آنکه ارتباط عینی داشته باشد نسبت روانی دارد. تجربه مکرر قربانی شدن، تصوری را بهوجود آورده است که براساس آن، هزارهها به لحاظ تاریخی خود را ابژههای بیچون و چرای حذف و کشتار میدانند.
کشتار جمعی بهمثابه یک امر زیسته نه تنها در روان آنها، که در پوست و خون و خاک و در و دیوار زندگی آنها همیشه حضور دارد.
این امر باعث میشود که آنها هر رخدادی مربوط به کشتار را در یک فضای روانی ناشی از سلسله طولانی تجربه کشتار جمعی خویش مواجهه و تفسیر کنند.
هر اتفاقی شبیه آنچه در شهر کویته پاکستان در جریان است، کل تجربیات تاریخی آنها از کشتار جمعی را برای خوانش و تفسیر این واقعه احضار میکند.
قتل عامهای مکرر و تجربیات تلختر از آن، در دورههای مختلف تاریخی، هزارهها را به قومی تبدیل کردهاند که بیش از هر گروه قومی دیگر در منطقه از کشت و کشتار و خشونتِ منتهی به قتل انسانها، بیزاری و هراس دارند. برای آنها وقوع هر رخدادی از این قبیل تجربه تاریخیِ را زنده میکند که هدف آن نابودی تام و تمام یک گروه انسانی است.
آنها طی یک قرن گذشته طعمِ تلخ این نوع وضعیت را تا آخر چشیدهاند و برای همین است که به رغم بیش از هزار قربانی، هنوز در کویته حتا یک مورد خشونت متقابل از سوی هزارهها برای انتقام، گزارش نشده است.
اما در تاریخ هزارهها چه گذشته است؟ مفصل نمیشود تحلیل کرد و به دلیل محدودیت در این نوشتار کوتاه، در مجموع سه دوره تاریخی متفاوت قتل عام، به اجمال مرور میشود.
۱ـ دوره امیر عبدالرحمان (۱۸۱۸ـ۱۹۰۱): آغازین تجربه کشتار جمعی هزارهها
پایهگذار و آغازگر کشتار گروهی هزارهها، در تاریخ معاصر، امیر عبدالرحمان خان است. خشونت، به عنوان یک خصلت ذاتی امیر، همراه با الزامات تأسیس حاکمیت مرکزی افغانستان برای از بینبردن قدرتهای موازی و گریز از مرکز، امیر را وادار کرد تا برای تثبیت اقتدار مرکزی حکومت خویش در دهههای پایانی قرن نوزدهم، با خشونت هرچه تمامتر قوم هزاره را که از اطاعت حکومت او سرباز زده بودند، سرکوب نماید.
این اقدام امیر عبدالرحمان هرچند در آغاز صرفاً جنبه سیاسی داشت و با انگیزه سرکوب نیروها و گروههای شورشی صورت میگرفت، اما در ادامه با برجسته شدن جنبههای قومی و مذهبی آن، صبغه سیاسی آن از بین رفته و ماهیت یک جنگ تمامعیار قومی و مذهبی را بهخود گرفت.
در نتیجه، به حکم شواهد تاریخی آنچه اتفاق افتاد بسیار فراتر از سرکوب یک گروه شورشی ضددولت بود و پیامدهایی بس گسترده و عمیق انسانی، اجتماعی و سیاسی در پیداشت.
در بعد انسانی از یکسو کشتار و قتل عام بهطور بیسابقه در تاریخ افغانستان به تجربه در آمد، به گونهای که به روایت میرغلام محمد غبار «وقتی که بقیه مردم هزاره بعد از ختم جنگهای دو ساله به مساکن خود برگشتند آنقدر کم بودند که مثلاً از ۲۰ هزار خانوار مردم بهسود فقط شش هزار خانوار باقی مانده بودند. تمام قلعهها و مساکن مردم هزاره تخریب و مزارع شان پایمال شده بود.» (غبار، ۱۳۶۶: ۶۷۰).
این در حالی است که به شهادت مورخان و محققان «طایفه بهسود نظر به طوایف دیگر هزارهجات در جنگها کمتر متضرر شده بودند، مخصوصاً در مناطق دیگر هزارهجات تعداد نفوس هزاره به شدت تقلیل یافت» (تیمورخانف، ۱۳۷۲: ۲۶۱).
و در سوی دیگر، صورتها و اشکال دیگری از تجربیات تلخ بهوقوع پیوست، که نمونههای آن در تجربه تاریخی سایر اقوام و باشندگان افغانستان، هرگز تجربه نشده است.
یکی از این تجربه های تلخ تلخ، فرمان تاریخی برای به بردگی گرفتن هزارههاست. عبدالرحمان دستور داد که «هر چقدر مرد و زن، پسر و دختر و مال و متاع اشرار هزاره را از راه غنیمت بدست آرند، بر طبق آیین دین مبین حضرت سید المرسلین پنج یکش را حق دولت دانسته ارسال پایه سریر سلطنت نمایید و چهار خمس آن را حصه و بهره خود شمرده متصرف مالکانه شوید.» (فیض کاتب، ۱۳۶۹: ۸۰۹).
بنابراین، «طبق امر امیر هزارها دختر و پسر بیگناه هزاره در داخل افغانستان و هم در ماورای سرحدات شرقی افغانستان فروخته شدند.» (غبار، ۱۳۶۶: ۶۷۰).
امیر عبدالرحمان، همچنین بهطور منحصر بهفردی در تاریخ منطقه، و شاید در تاریخ جهان، «مالیات بر نفوس هزارهها» وضع کرد.
این مالیات در کنار مالیات بر دارایی به قدری سنگین بود که مردم ناگزیر از ترس حکومت یا دست به مهاجرت زده خانه و زمینهای خویش را ترک میگفتند، یا آنکه دختران و پسران خویش را به فروش میگرفتند.
بدین ترتیب، بعد از مدتی تجارت برده و کنیز هزارهها در شهرهای بزرگ افغانستان از جمله کابل، هرات و قندهار و حتی شهرهای هندوستان رونق گرفت و امیر برای سبک کردن بار سنگین مالیات بر نفوس هزارهها دستور داد که «اگر مردم هزاره بخواهند زن و دختر و پسر خود را بفروشند به سجل و مهر قاضی و حاکم هر قدر که (کارکنان دولت) میخواهند غلام و کنیز خریده، ده یک بهای آن را محصول به دولت بدهند» (همان: ۸۳۶).
به گفته صدیق فرهنگ بعد «از صدور این حکم مردم هزاره ممر معیشت یافته هزاران زن، فرزند و دختر را به دو الی ده سیر جو، جواری و گندم فروخته عسرت موقتشان به یسرت مبدل گردید. هرکدام از سپاهیان که رخصت منزل و مقام خود حاصل میکردند چند تن برده کنیز آورده میفروختند.» (فرهنگ، ۱۳۷۱: ۴۰۳).
صورت دیگر این تجربه تلخ، اخراج اجباری هزارهها از سرزمینشان و واگذاری این سرزمینها به پشتونها بود. این امر باعث شد که گروه وسیعی از هزارهها مناطق و سرزمین مسکونیشان را ترک گفته و در بسیاری از موارد به کشورهای همجوار افغانستان از جمله شهر کویته پاکستان و شهر مشهد در ایران پناهنده شوند.
این سیاست آن قدرها مؤثر بود که به گفته فرهنگ «در منطقه ارزگان که تا آن وقت قلب هزارهجات و مرکز آن محسوب میشد، فقط یک اقلیت کوچک هزاره، محروم از ملک و زمین باقی ماند و بس» (فرهنگ، ۱۳۷۱: ۴۰۴).
۲ـ دوره حاکمان بعدی: تداوم نامنظم تجربیات تلخ
در بعد سیاسیـاجتماعی، اتفاقات خونبار دوره امیر عبدالرحمان، خصومت پایداری را میان هزارهها و حاکمیت مرکزی بهوجود آورد، بهگونهای که به جز در موارد معدود، نه هزارهها از اتوریته دولت مرکزی همانند یک شهروند عادی از جان و دل اطاعت میکردند و نه حاکمان و حکومت مرکزی به هزارهها بهعنوان اتباع عادی و برابر با سایر شهروندان افغانستان، نگاه میکردند.
از دید حکومت مرکزی، هزارهها همیشه قوم متمرد، شورشگر و نیروی گریز از مرکز به نظر میآمد و در نزد هزارهها نیز نظام سیاسی نظام سرکوبگر، مستبد و هزارهستیز تلقی میگردید.
به این ترتیب، سیاست شورشـسرکوب در دورههای مختلف تاریخی، قاعدة اصلی مناسبات هزارهها را با نظام سیاسی تشکیل میداد و همین امر، اتفاقات تراژیک زیادی را برای هزارهها رقم زد.
در نتیجه، از عهد حبیبالله خان پسر امیرعبدالرحمان خان گرفته تا عهد ظاهرشاه، بهخصوص دهه اول حکومت ظاهرشاه، دوره حزب دموکراتیک خلق گرفته تا دوره مجاهدین و دوره طالبان در همه این دورههای تاریخی، تجربه کشتار جمعی و سایر تجربیات تلخ دیگر برای هزارهها تکرار شده است.
بهطور نمونه، در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، این حزب در یکی از نخستین اقدامات خود، هزارههای چنداول را به اتهام شورش قتل عام کرد.
به روایت ژنرال نبی عظیمی، «به گفته شاهدان عینی بیشتر از دوهزار نفر افراد هزاره از جاده میوند جمعآوری گردیدند. باگناه و یا بیگناه، تشخیص داده نمیشد. پس هر کس که هزاره بود، از سقا گرفته تا جوالی میبایست گرفتار میشدند و در گورهای دستهجمعی دولت دفن میشدند.» (عظیمی، ۱۳۷۸: ۱۹۲-۱۹۳)
همین اتفاق به شکل دیگر در قتل عام چنداول و افشار در زمان دولت مجاهدین، که طی آن هم هزاران نفر بهصورت فجیع کشتار شدند و گورهای دستهجمعی زیادی از آن دوران بهجا مانده است، تکرار شد و در زمان طالبان بعد از دوران امیرعبدالرحمان بار دیگر به اوج خود رسید.
در مورد قتل عام هزارهها در مزار شریف، احمد رشید مینویسد:
«طی ساعات بعد آنچه که روی داد یک نسل کشی وحشیانه بود. یکی از فرماندهان طالبان بعدها اظهار داشت که ملاعمر به ما اجازه داده بود دو ساعت کشتار کنیم، ولی ما دو روز مشغول این کار بودیم...طالبان دیوانه وار دست به کشتار زدند...مردم به خانههای شان پناه میبردند و سربازان طالبان به دنبال آنها به زور وارد خانهها میشدند و اگر معلوم میشد که اعضای خانواده هزاره هستند، در دم تمام اهل خانه را قتل عام میکردند» (احمد رشید، ۱۳۷۹: ۱۲۴).
در ادامه طالبان، تاحدودی همانند امیر عبدالرحمان، سیاست پاکسازی قومی را در مورد هزارهها به اجرا گذاشتند. آنها به هزارهها اخطار دادند که خاک و سرزمین افغانستان را ترک نمایند.
به گفته احمدرشید «طالبان تصمیم گرفته بودند شمال را از وجود شیعیان تصفیه کنند. طالبان در ساعات اولیه فتح مزار، از مساجد این شهر اعلان میکردند که شیعیان مزار سه راه بیشتر ندارند: یا سنی شوند، یا به کشور ایران بروند و یا کشته خواهند شد...نیازی از مسجد جامع شهر خطاب به شیعیان چنین گفت:... هزارهها مسلمان نیستند و ما باید آنان را بکشیم. یا باید مسلمان شوید و یا افغانستان را ترک کنید.» (احمد رشید، ۱۳۷۹: ۱۲۵ـ ۱۲۶(
دوران پس از طالبان: ذایقة شیرین هزارهها در افغانستان با کام تلخ هزارهها در پاکستان
با استیلای تقریباً تمامعیار طالبان بر افغانستان و تأسیس نظام سیاسی کاملاً فرقهگرایانه، کمتر هزارهای شیعه فکر میکرد، که در یک چشمانداز زودهنگام ورق بهیکباره برگردد و امارت اسلامی طالبان جای خود را به نظام سیاسی بدهد که با هزارهها مشکل بنیادین نداشته باشد.
اما بهرغم این تصور، به لطف عملیات آمریکا علیه القاعده در افغانستان نظام سیاسی طالبان ساقط شد و با سقوط طالبان، جدا از سایر دستاوردهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در دور جدید، به لحاظ اجتماعی هزارههای افغانستان نفس راحتی کشیدند.
ذایقة شیرین هزارهها در دوان جدید در افغانستان دیری نپایید که کشت و کشتار هزارهها در شهر کویته افغانستان آغاز شد.
سرزمینی که به نظر میرسید پناهگاه مطمئن هزارههاست، به یکباره به مسلخ آنها تبدیل گردید. کشت و کشتار در داخل و بیرون شهر به یک رخداد عادی هر روزه بدل شد. مردمانی که فکر میکردند از دام مرگ در افغانستان رهیدهاند اینک در تله مرگ دیگری در پاکستان گیر افتادند.
در طی کمتر از ده سال، بیش از هزار نفر قربانی شد و صدها خانواده بیسرپرست. رفتن به دانشگاهها، مراکز تجاری و اداری بیش از پیش پرخطر گشت، تا آنجا که آمد و شد روزانه میان دو قسمتی از شهر (بروری ـ مهرآباد) هر هفته قربانی میگرفت.
هنگامی که پناهگاه به قربانگاه تبدیل میشود، وضعیت دشواری پیش میآید. در چنین وضعیتی نمیشود تشخیص داد که چه باید کرد. بیپناهی، سردرگمی و استیصال فراگیر میشود و همین امر طعم زندگی را بهطرز وصفناپذیری در کام همه تلخ میکند.
هزارههای پاکستان در چنین وضعیتی گیر افتادهاند. وضعیتی که نمیشود تصور کرد راهحل چیست. بسیاری از کسانی که توان مالی داشتند، به رغم همه خطرها، از مسیر قاچاق راهی استرالیا شدند و در این مسیر صدها نفر جان خود را از دست دادند.
برخی به افغانستان برگشتند، اما در حدود یک میلیون انسان دیگر، هنوز در برهوت بیپناهی شهر کویته اسیر ماندهاند. آنها نه پای رفتن دارند و نه جای ماندن. زندگی به کام شان تلخ شده اما نمیدانند این غول تروریسمی که در جهان اسلام بیدار شده از آنها به چه جرمی و تاکی قربانی میگیرند و چگونه میشود این غول را از پای در آورد و یا چگونه از دست آن رهایی یافت.
سال ۱۳۹۱ از این لحاظ، لحظه دشواری برای هزارهها بود. چشمانداز رهایی از این وضعیت دشوار هنوز خوب روشن نیست.
حکایت سرنوشت هزارهها، حکایت مجرمان مادرزادیاند که به مجازات بدون جرم محکوم شدهاند. دستوپنجه نرم کردن با این وضعیت، نای نفسکشیدن را از آنها گرفته است.
تا چه زمانی این وضعیت ادامه پیدا میکند معلوم نیست، اما مهمترین امید و آرزوی آنها در سال ۱۳۹۲ این است که از دلهرهها و دغدغههای رنج بیشتر رهایی یابند. چرخ ماشین کشتار هزارهها از کار بیافتد، طعم زندگی به کامشان شیرین شود و دیگر «هزاره بودن» جرم نباشد یا این جرم لااقل آن قدر سنگین نباشد که بیهیچ دلیلی هوس مرگ و اشتهای کشتن را در کسی بیدار کند.