Saturday, April 27, 2013

کلامِ تفنگی

نبشته: اسد بودا
گفتارِ جهادی در برابر حکومتِ کمونيستي با تفنگ آغاز گرديد. در کارتون ها، کاريکاتورها، کتاب ها و طرحهاي پشتِ جلد مطبوعات، مجاهد، کلام حق و تفنگ، لازم و ملزوم هم بودند. پس از دست يابيِ به قدرت، مجاهدین حکومتی را بر مبنای «غیبتِ حقیقت» و حضورِ پر رنگِ همسایگانِ حامی، تاسیس کردند. این نیروی روستایی از آن جا که درک و فهمی از زندگی شهری نداشتند، همه چیز را به تفنگ فروکاستد. جهادِ افغانی، به معنای واقعیِ کلمه، انتقام طبیعت از فرهنگ و شورشِ روستا علیه شهر است.
 مجاهدین در مقامِ همدستِ طبیعت، پروژه شهرستیزی را که دستِ کم از زمان احمدشاه به عنوان بنیان سیاست آغاز گردید، به تمام و کمال رسانیدند. این جریان عقب گرا و گذشته اندیش، هیچ تفاوتی با جریان گذشته گرای دیگر نداشت و ندارد. فقط شمشیر به تفنگ بدل گردید. در کلامِ تفنگی، حق مرادفِ ویرانی و تخریب است. در نبود مرگ آفرینی و ویران گری، این نمادِ عینی زبان عدم، جهاد از ریشه فرو می ریزد. هرچه دامنة تخریب و ویرانی بزرگ تر باشد، این کلام از حقانیتی بالاتری برخوردار است: "شاید بتوان گفت، یگانه میراثِ مجاهدین، قدسی شدن خشونت و "تفنگی شدن کلام" است. تفنگ که براساس درکِ عدمی از جهان استوار است، خصلتِ استعلایی پیدا کرد. کلام حق، مرمی است که یک راست جان آدمی را می گیرد."

به حزب هزاره دموکراتیک H.D.P رای میدهیم

من هزاره ی “اقلیت” در کشور پاکستان که تعداد نفوسم به یک میلیون نمی رسد، اگر رای (وت) خود را در دامن هر گروه دیگر مانند گروهای مذهبی فعال که برای اهداف رژیم ایران خوش خدمتی می کنند واریز کنم، درحقیقت هویتم را، گذشته ی پر افتخارم را، نسل تحصیل کرده ام را و سرنوشت نیم میلیون انسان را … در دریای گندیده و منجلاب مملو از میکروب های گوناگون پاکستان ریخته ام که به زودترین فرصت همین اقلیت کوچک را فقط در کتاب های تاریخ آن کشور پیدا خواهید کرد، آنهم اگر در لابلای کتابهای تاریخ آن کشور مورد نسل کشی قرار نگیرم و محو و نابود نشوم!

من هزاره اقلیت باید بپذیرم که اقلیت هستم ؛ و در بازی های بزرگتر به جز نقش کوچک “پیش مرگ” بودن، برای اهداف و سیاست های کثیف گروها و کشور ها دیگر هیچ نقش نمی توانم بازی کنم. روی میز قمار بازان و دلالان مذهبی سیاسی “اکثریت ها” – برای من هزاره اگر سهم و نقش داده شود، آن سهم و نقش در خوشبینانه ترین حالت آن به شکل “پر و کارت” بازی روی میز، دست بدست خواهم شد و در نهایت مثل تمام کارت های بازی دیگر در هر دو صورت ( برد و یا باخت)، اگر به زباله دان نیاندازنم روی همان میز (میدان) یکه و تنها فرسوده و پر پر شده خواهیم ماند.

ما شاهد کشته و زخمی شدن هزاران تن از مردم در طول چند سال اخیر از سوی گروه موسوم به سپاه صحابه هستیم، آنان با هزاره ها دشمنی ندارند آنان در حقیقت میخواهند تا با خشونت و بیرحمی و قتل عام ما هزاره ها مانع صدور انقلاب ایران شوند، سپاه صحابه خود نیز وسیله ی بیش نیست، این گروه ماشین کشتاریست که عربستان سعودی آنرا هدایت میکند، سعودی نمی خواهد حکومت ایران با صدور انقلابش، نفوذ آن کشور را در منطقه محدود سازد.

سپاه صحابه با کشتار هزاره ها به عنوان بی پناه ترین و بی قدرت ترین گروه شیعی در کویته پاکستان میخواهد پاسخ فعالیت های نظامی و اعتقادی گروه مسلح “سپاه محمد ” فقه جعفری را که از سوی رژیم ایران حمایت می شود و زیر نام (مجلس وحدت مسلیمین) ادامه حیات میدهد را داده باشد، این در حالیست که هیچ عملیات و حرکت نظامی از سوی “سپاه محمد” در کویته علیه سپاه صحابه انجام نگرفته است، چون آنان هیچ پایگاه و جایگاه در کویته ندارند، و تنها ماشین تبلیغاتی (مجلس وحدت مسلیمین) که حکومت ایران هدایت آنرا در دست دارد با استفاده از احساسات مذهبی مردم هزاره فعالیت های زیادی انجام داده است که توجه گروه تروریستی سپاه صحابه را برای انتقام گیری جلب نمود و در نتیجه آن، باعث کشته و زخمی شدن هزاران تن از مردم هزاره در طول این چند سال گردید.

در این میان اما حزب (دموکراتیک هزاره) که رهبری آنرا اکنون عبدالخالق هزاره به عهده دارد، بخاطر مذهبی بودن مردم جامعه اش نمی تواند و در توانش نیست تا با صراحت کلام به مردم بفهماند، که این گروه ها به نام مذهب و دین آنان را به سوی نابودی رهبری میکند و کشته شدن آنان نه برای دین است و نه برای مذهب، از کشته شدن این مردم، و از پیش مرگ شدن آنان تنها کشورهای تیل (نفت) فروش و مذهب گستر مانند حکومت ایران و سعودی سود می برند و لاغیر . مزدوران “حکومت ایران” در کویته پاکستان تنها سوغاتی که به این مردم با توجه به وسعت این کشتارها از آن کشور وارد کرده اند تعداد بیشمار کفن های با طرح و دیزاین زیبا و منظم، بی شمار عکس ها خمینی و خامنه ی و پارچه های سرخ و سبز به عنوان پرچم های مذهبی با مارک های احساس بر انگیز ساخت کار خانه های فرهنگی حکومت ایران را برای این مردم هدیه آورده است.

به حزب هزاره دموکراتیک (H.D.P) رای میدهیم چون این حزب از بدو تاسیس تا اکنون با تمام مشکلات و سنگ اندازی های که از درون و توسط دلالان مذهبی و خورده دلال های “خودی “به اشکال مختلف مورد تهمت و دسیسه قرار گرفته بود و همین اکنون نیز ادامه دارد، به دامان هیچ کشوری پناه نبرد و از منابع مالی هیچ کشور و گروه استفاده نکرد تا حداقل در برابر مخالفین خودی (دلالان مذهبی ایران) با قدرت بیشتر می ایستاد؛ رهبران حزب هزاره دموکراتیک بر این امر واقف بودند و هستند، که گرفتن هر گونه کمک از هر کشور و گروهی باعث می شود تا این حزب نتواند در راستای اهداف و سیاست های که برای منافع این قوم پایه گذاری شده است کار کند، آنان با درک این موضوع که دریافت هرگونه کمک تحت هر عنوان میتواند زمینه ساز اهداف کشورها و گروهای دیگر شده، و در نهایت این مردم خواهد بود که تاوان آنرا باید پس دهد.

H.D.P با مدیریت و سیاست های مدبرانه ی که در طول این چند سال از خود نشان داده است شایسته هر گونه تقدیر است، و سزاوار است تا با واریز کردن رای خود به نفع این حزب قدرت بیشتر به این حزب بدهیم تا این کشتی به گرو گان گرفته شده و آسیب دیده (جامعه و مردم ) را از دست دزدان دریایی نجات داده و به ساحل آرامش و امنیت هدایت نماید.

نویسنده:حسین زاهدی
منبع: سایت مردم هزاره

میراثی که استاد قاسم به موسیقی افغانستان بجا گذاشت

استاد قاسم

خونریزی قلبی کویته

نویسنده :صبورالله سیاه سنگ
کسی که در واپسین روز دسمبر ۲۰۱۲ گفته بود: “فردا سال اژدها پایان خواهد یافت و پایان نخواهد یافت”، درستترین سخن را بر زبان آورده است.
امروز (سه شنبه/ بیست و سوم اپریل ۲۰۱۳) بار دیگر آمیزه آه و آهن و آتش گلیم اندوه خانواده های هزاره کویته/ پاکستان را پهنا و درازای ناپیدا بخشید. اژدهای سخنگوی لشکر جهنگوی – مانند گذشته – به رسانه ها گفته است که خون کشتگان و زخمیها را به گردن میگیرد.
همدستی اکرم لاهوری، ریاض بصره و ملک اشفاق که در ۱۹۹۶ به شگون کفن و کافور خواجه حق نواز جهنگوی و مرده ریگ “انجمن سپاه صحابه” آغاز شده بود، اینک در جوش هفده سالگی هیولای خونریزی شده است. اگر همین امروز و همین دم جلو این تومور خبیثه گرفته نشود، فردا خیلی دیر خواهد بود.
با آنکه در ماههای فبروری و مارچ امسال واکنشهای پراکنده و نه چندان دنباله دار در چندین گوشه جهان راه اندازی شدند، با دریغ، نه در رسانه ها بازتاب شایسته یافتند و نه در گوش آنانی که باید میشنیدند.
کین کهن سوگندخوردگان لشکر جهنگوی ریشه در شیعه ستیزی دهه ۱۹۷۰ دارد و به خودی خود هرگز فروکش نخواهد کرد. پیشینه اینچنین دامنه دار و سازمانیافته نیازمند واکنش سازمانیافته و دامنه دار است.
نگذاریم اندوه کشتار هزاره ها در کویته – یا هر جای دیگر – تنها دغدغه وبلاگها، سایتها و برگه های نویسندگان هزاره باشد و ما در نقش تماشاگران بیدرد، در خموشی میان فاتحه و آمین از درز پرده دزدانه نگاه کنیم که در بیرون چه میگذرد.
با تلاوت تجویدی “تبت یدا” میتوان به پایان کتاب آسمانی نزدیک شد، ولی برای نزدیک شدن به پایان تبهکاریهای لشکر ابوجهل و ابولهب باید اندکی زمینی و دادگاهی اندیشید.
در کنار دو کودک این نگاره می ایستم و کوتاه آمدنم را شرمسارانه در آیینه میبینم.
935062_514578255245780_1441234588_n

افغانها: هفت و هشت ثور دو روز تلخ در تاریخ افغانستان است

با آن که سال ها از رویداد های هفتم و هشتم ثور در افغانستان می گذرد اما هنوز هم شماری مردم در شهر کابل از آن به عنوان تلخ ترین روز ها در تاریخ کشور یاد می کنند.

با آنکه سی و پنج سال از هفتم ثور 1357 و بیست و یک سال از هشتم ثور 1371 سپری گردیده، عده یی از باشندگان کابل می گویند که این دو روز مسبب اصلی آغاز بدبختی های مردم افغانستان است.

آنان می گویند: ده ها هزار تن در جریان این سال ها جان های شان را در افغانستان از دست دادند و یا معلول شده و به گفته آنان ملیون ها افغان دیگر مجبور به ترک کشور گردیدند:

«
بعد از هفت ثور بدبختی ها آغاز شد، مردم کشته شد و مهاجر شد، مردم امیدوار بودند اما که هشت ثور بهتر از آن باشد اما چنین نشد

«
در مرحله های اول مردم امیدوار به آینده بهتر بودند، اما متاسفانه حالات بدتر از گذشته شد، مجاهدین آمد جنگ ها شروع شد کسی می گفت کارته نو از من است کسی می گفت کوتهء سنگی از من است، در نتیجه همه بدبخت شدند و آواره گی آغاز شد و دو نسل بیسواد باقی ماند

Thursday, April 25, 2013

چــادری

ملکه ثريا (شاه خانم) پس از بازگشت از سفر اروپا، مقاله اى در تاريخ ٢٥ جولاى ۱۹۲۸ در «اخبار امان افغان» منتشر ساخت که در آن در مورد چادرى نوشته شده بود: 
«چادرى، زن را از تنفس هواى آزاد مانع می‌گردد و به همين سبب، اکثريتشان به مرض مبتلا شده اند. عنعنه پوشيدن چادری که معلوم نيست از کجا وارد اسلام شده، رفته رفته شکل مذهبى را به خود گرفت که در همه اديان و کشورها ديده می‌شود، طوري که برقع و دولاق امروز در وطن ما يک عمل عنعنوى بوده که رفته رفته جاى خود را در دين و مذهب تأسيس نمود و به آن صبغه مذهبى دادند». 


قبل از نشر مقاله، ملکه ثريا با عده اى از زنان صحبت کرد. نخست دختران مکاتب را ملاقات نمود و با آنها در مورد چادرى صحبت نموده و آنها را تشويق نمود تا «در از بين بردن آن سعى و کوشش نمايند، اما مجبور نيستند». 

سپس ملکه تعدادى از زنان را در قصر دلگشا ملاقات نمود و به آنها گوشزد کرد که «با مردان در کارها سهم مساوى بگيرند، به خصوص در انکشاف کشور و در چهارديوارى خانه به قسمِ (مانند) محبوس نباشند». او متذکر شده بود: «زنان اروپایى در فابريکه‌ها کار می‌کنند، لاکن زنان افغان که جسماً قوى ترند، اما در انکشاف کشور سهم نمى گيرند؛ زيرا علت آن پرده چادرى است که در هيچ جا قابل قبول نيست...زنان از نظر مذهبى می‌بايد يک روپوش مخصوص در سر کنند تا موهاىشان را بپوشاند، مگر پنهان کردن دست و روى زنان در روستاهاى کشور رايج نيست، اما معلوم نيست از چه زمانى برقع و دولاق که زن را از فرق سر تا پاشنه پادر خود می‌پيچد، رايج گشته و در شهرها رفته رفته چنان اهميت پيدا کرده که اگر زنى بدون برقع از خانه خارج شود، گويا که آبروى مرد را از بين برده است»
نبشته: صادق دهقان

Thursday, April 18, 2013

حالم بد است!!!!


آی مردم !
حالم بد است،
از رفتارهایتان حالم بد است ،
از برخورد و نگرش تان نسبت به جنس مخالف ،
و بی غیرتی محض راجع به عزیزان دیگران،
از یکی نبودن حرف و عملتان ،
از ذوب شدنتان در فرهنگ غرب و فراموش کردن زبان مادریتان ،
از عدم رعایت نظافت شخصیتان ،
از مدرک گرا بودنتان ،
از کلاس گذاشتنهای بی موردتان ،
از جوکهای قومیتیتان ،
از انداختن اشغال تان در جاده ها،
از نژاد پرستیتان ،
از تزریق انرژی منفی تان،
ازحال خسته تان
از آه و ناله هایتان
از عینک بدبینی تان
از کجا بگویم
از چه بگویم
که حالم بد است ،
خیلی هم بد است!


نبشته: فرید سوالاتی

شاید برای شما هم اتفاق بی‌افتد


آدم‌هایی که کم حرف می‌زنند
 

یا به عبارتی
آدم‌هایی که هر حرفی را نمی‌زنند
فقط یک لحظات خاصی را دارند که قرار می‌شود آن حرف ها را بزنند.
اگر در همان لحظه
آن کسی که باید برای شنیدن باشد، باشد
که هیچ،‏
اما اگر آن کسی که باید باشد، نباشد
آن حرف برای همیشه می‌میرد؛
برای همیشه.

Wednesday, April 17, 2013

ناگفته ذهنم را سنگین کرده

سخت درگیر درس و امتحانم.. اما ناگفته ذهنم را سنگین کرده و تا این افکاراضافی را بیرون نریزم 

نمیتوانم تمرکز پیدا کنم.. بنابراین اینجا مینویسم تا شاید خیالم سبک بشه!

من مهاجر و مسافر

کاش میشد بار سفر بست. این چمدان سالهاست که خاک گرفته.. آنقدر که دیگر حالا خاکی رنگ شده. همه نمک گیر این 

دیار شده اند.. اما من هنوز مسافرم.. تنها بارم کمی گران هست این روزها.. نمیدانم این مقص بعدی کجاست.. اما هر جا 

که باشد من هیچ گاه نمک گیرش نخواهم شد.. آدم مهاجر و مسافر که خانه ندارد
خانه همانجاست که دل آنجاست.. حالا مایی که دل نداریم خانه هم نداریم .

Saturday, April 13, 2013

پایتخت فرهنگی جهان اسلام کجاست؟

 به گزارش دفتر منطقه‌ای  خبرگزاری فارس، شهر غزنی در شرق افغانستان که مردان نام آور بزرگی را در خود پرورانده است زمانی مرکز فرمانروایی و تولد پادشاهان غزنوی بوده است. این شهر تاریخی به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال 2013 انتخاب شده است.
مسئولان ارشد فرهنگی جمهوری اسلامی ایران نیز چندی پیش در مراسم گرامی‌داشتی که به این مناسبت با حضور وزیر فرهنگ افغانستان در تهران برگزار شد، آمادگی خود را برای بازسازی این شهر اعلام کردند.



دروغ آزادی

واقعیت همیشه در جائیست که حقیقت هست. اما اگر حقیقت زیرپا شده باشد، به گونه های مختلفی تغیر و تعریف شده باشد و از آن نقابی برای ننگ بار ترین و ساده ترین زندگی ساخته شده باشد؛ واقعیت نیز آنگونه خواهد بود.
دروغ آزادی تنها عنوانیست که می تواند این فاجعه را تعریف کند. فاجعه پوشانیدن حقیقت بدست خودمان. نقابی که هرکسی از حقیقت ساخت و بر سرمان کوبید. ما نیز آنها را پوشیدیم، لذت بردیم و واقعیت مانرا از آن ساختیم.
اسلام- دموکراسی- زن- مرد- تروریسم- جنگ- صلح…………
نقابهای که ازین واژه ها برسرمان کوبیده شده، واقعیت هائیست که با دلخوشی آنها را پذیرفته ایم. به راستی این حقیقت ماست؟ درین میانه ما درکجا ایستاده ایم؟
آزادی، برابری…. آنچه هستند که ازین نقابها به ما رسیده اند. اما آیا آنها همان حقیقت آزادی و برابری اند و یا……
این است که می گویم نه! دروغ!
حقیقت هیچگاهی دروغ نمی گوید. اسلام و دموکراسی نیز… این نقاب هایمان است که دروغ می گویند.
دروغ آزادی!
آزادی خود دروغ نیست بلکه حقیقتیست که بشر را به اشرفیت می رساند. اما این دروغی که امروز آزادی به ما می گوید واقعیت های متولد نقابهاست. نقابهای دروغگو!
و نقابهای برداشته شده از آن دروغگوتر!
برداشتن نقاب دروغ ترین واقعیتیست که ما تجربه اش کرده ایم، تجربه می کنیم و تجربه خواهیم کرد.
DSC_0322
DSC_0324
DSC_0393
DSC_0426
IMG_8171
IMG_8502
IMG_8524
IMG_8548
IMG_8565
IMG_8592
IMG_8611
عکاسان :دوستان خوبم ممتاز خان چوپان و ناصیر فـدای ترکمنی
نبشته: اسدلله باران برومند 
منبع: وحدت نیوز

Tuesday, April 9, 2013

Laila Haidari, 'mother' of Afghan drug addicts



Kabul: She has known terrible torment, but talks about it with a smile. Married off at 12 and a mother at 13, Afghan divorcee Laila Haidari now lives to help drug addicts in Kabul, who call her mother.
Thirty-five years old, she was born and brought up in Iran, where her refugee parents lived out war and political instability at home, coming to Afghanistan for the first time only a year ago.

عباس علی کارگردان فلم های بزچینی و آهُو گونِ نادو

عباس علی، ۳۶ ساله که اصلاً از ولایت غزنی است هنر انیمیشن را در پاکستان در مدرسه هنر و معماری کراچی فراگرفت و بسیار زود به کار حرفه یی شروع کرد. او از زمانیکه در سال ۲۰۰۳ ازمدرسه هنر فارغ شد تا اواخر ۲۰۱۱ در شرکت های فلمسازی پاکستانی کار کرد و سر از سال ۲۰۱۲ پس به وطن بازگشته است و فعلاً مدیر هنری یک شرکت تبلیغاتی است.
او درباره علاقه اش به هنر انیمیشن می گوید: «از زمانیکه کودک بودم عشق عجیبی به فلمهای کارتونی داشتم که از تلویزیون پخش می شد. بسیار وقت ها از مکتب می گریختم تا برنامه کارتونی دلخواهم را در تلویزیون تماشا کنم و گاهی به خاطر این کار لت هم میخوردم. این علاقه باعث شد که از بسیار خردسالی به طراحی و نقاشی شروع کنم و در نهایت به مدرسه هنر راه بیابم

به عنوان یک مهاجر افغان در شهر کویته پاکستان، عباس علی به فکر انجام کاری بود تا رابطه او را با فرهنگ کشور اجدادی اش برقرار کند. در سال ۲۰۰۳ ایده ی این فلم به ذهنش رسید و از حسین علی یوسفی یکی از نویسنده گان مشهور افغان در کویته خواست تا فلمنامه آن را بنویسد. آقای یوسفی فلمنامه را به زبان فارسی و به لهجه هزاره گی نوشت. عباس علی سپس در خانه اش به ساخت فلم به صورت انیمیشن سه بعدی شروع کرد. او به همکاری چند تن دیگر تقریباً ۸۰ فیصد کار را در خانه انجام دادند ولی برای تدوین نهایی آن به کامپیوترهای پیشرفته یی نیاز داشتند که حتا کرایه کردن آنها از توان او بیرون بود. در سال ۲۰۰۸ پس از بحران اقتصادی جهانی، شرکت های انیمیشن پاکستانی نیز که اکثراً مشتری های غربی داشتند با بیکاری رو برو شدند. همین بود که با استفاده از فرصت پیش آمده عباس علی توانست شرکت «پست آمازر» را که در آنجا کار می کرد قانع کند که کار تدوین و صداگذاری فلم را انجام بدهند. در ماه مارچ ۲۰۱۱ بالاخره کار تولید «بزچینی» پس از چندین سال تلاش به پایان رسید.
کویته
شهر کویته که این روزها به خاطر کشتار هدفمندانه هزاره ها توسط گروه های وهابی در سرخط اخبار جهان قرار گرفته است از قدیم محل زنده گی جمعیت کلانی از مهاجرین افغان بوده است. اگر در ایران، شهر مشهد مکانی برای رشد ده ها شاعر و داستان نویس افغان بوده است، در پاکستان شهر کویته جایی بوده که از آنجا چندین نقاش و انیماتور بسیار خوب افغان برخواسته اند.

در کویته اما کشتارهای چند ماه اخیر زنده گی را بر مهاجرین افغان بسیار تنگ کرده است. در سال ۲۰۰۹ حسین علی یوسفی نویسنده ی «بز چینی» در یکی از این حملات هدفمندانه توسط افراد ناشناس کشته شد. وقتی جسد او در کنار سرک افتاده بود کسی تلفن موبایل او را برداشته و به اولین کسی که در لیست شماره های او بود زنگ زد تا جسد او را شناسایی کند. اتفاقاً این شخص کسی نبود جز عباس علی که در آن روز به کراچی رفته بود. عباس مجبور شد به کویته به دوستانش زنگ بزند تا جسد نویسنده ی مقتول را از سرک بردارند.
نویسنده: م. علی کریمی
منبع: نگارستان

Friday, April 5, 2013

معرفی چهره های برتر علمی و ادبی دانشجویان افغانستان در سال 1391


زهراحسين‌زاده يا به خوانش هموطنان«جواهر»،21 دلو(بهمن) 1358 در ولسوالي لعل و سرجنگل از توابع ولايت غور ديده به جهان گشود. يكساله بود كه اندوه بزرگ مهاجرت در جانش رخنه بست تا او بيش از سه دهه ساكن گلشهر در مشهد مقدس گردد. در رشته علوم تجربي ديپلم گرفت و تا مقطع كارشناسي ارشد فلسفه و كلام ادامه تحصيل داد. از سال 78 به طور جدي به ادبيات رو آورد و طبع خود را در قالب‌هاي مختلف ادبي آزمود. از او آثار فراواني در مطبوعات ايران و افغانستان منتشر شده است. شعر، اصلي ترين دغدغه ايشان، دو مجموعه با نام‌هاي «نامه‌اي از لاله كوهي» و «پلنگ در پرانتز» را براي او به ارمغان داشت كه توسط انتشارات عرفان و سپيده باوران به چاپ رسيده است و يك مجموعه هم با نام « دو پاره شمايل بر پوست گوزن» آماده چاپ دارد.حسين زاده در بيشتر قالب‌هاي شعر موفق عمل كرده است اما در غزل بيش از بقيه مشهور است. مهاجرت، رنج‌هاي زيادي برايش به همراه داشته است آنقدر كه  هنوز مزارع پنبه تربت جام ، كوره‌هاي آجرپزي شترك و باغ‌هاي سيب خراسان را از ياد نبرده است.
ايشان در مسووليت‌هاي مختلفي ايفاي وظيفه نموده است كه مهم‌ترين آنها عبارتند از:
1- رياست بنياد رهبر شهيد در مشهد بين سالهاي 76- 74
2- مديريت مدرسه فاطمه‌الزهرا (س) بين سالهاي 76- 75
3- رياست انجمن شاعران و نويسندگان جوان در دفتر هنر و ادبيات مقاومت افغانستان بين سالهاي 82-‌78 
4- عضويت در موسسه « دردري» و تحريريه مجله خط سوم از سال 82 تا به اكنون
5- عضو تحريره حكايت و ...
زهرا حسين‌زاده همچنين، سالها به تدريس زبان و ادبيات فارسي،ادبيات عرب، دين و زندگي، منطق، مكاتب ادبي، تاريخ اديان و... در حوزه‌هاي علميه و مدارس خودگردان مهاجرين اشتغال داشته  و باري به عنوان معلم نمونه انتخاب شده است.
حسين‌زاده دربيش از صد مسابقه و جشنواره  علمي، فرهنگي و هنري حائز رتبه‌ گرديده است كه در اينجا به تعدادي از آنها كه فقط مرتبط به ادبيات است، اشاره مي شود:
1- مقام اول شعر در دومين جشنواره ادبي قند پارسي
2- مقام سوم شعر در سومين جشنواره ادبي قند پارسي
3- مقام دوم شعر در چهارمين جشنواره ادبي قند پارسي
4- مقام اول شعر در پنجمين جشنواره ادبي قند پارسي
5- مقام اول شعر در جشنواره فرهنگي – تبليغي طوبي در ارديبهشت 1378
6- مقام اول شعر در جشنواره فرهنگي – تبيلغي طوبي در اسفند 1388
7- رتبه برتر شعر آزاد در چهارمين جشنواره شعر رضوي مشهد درآبان 1385
8- رتبه برتر شعر آزاد در پنجمين جشنواره شعر رضوي مشهد در آبان 1386
9- رتبه برتر شعر رضوي در ششمين جشنواره شعر رضوي مشهد در 1387
10- رتبه برتر شعر رضوي در هفتمين جشنواره شعر رضوي  مشهد در 1388
11- رتبه برتر شعر رضوي در نهمين جشنواره شعر رضوي مشهد در1390
12- مقام اول  شعر رضوي درنهمين جشنواره شعر رضوي خراسان  در 1390
13- مقام اول شعر در نخستين كنگره سيد جمال در دانشگاه بين‌الملي امام خميني
14- مقام اول شعر در جشنواره هنر متعالي در 1388
 15- تقدير شده در هفتمين كنكره شعر و داستان بندرعباس در آذر 1386
16- تقدير شده  درهفتمين جشنواره شب هاي شهريور
17- برنده  در جشنواره شعر عاشورايي حوزه در اسفند 1384
18- مقام دوم شعر در همايش دانشجويي ادبيات عاشورايي در 1390
19- مقام دوم داستان در چهارمين جشنواره نشريات تجربي در پاييز 1383
20- برگزيده در شب شعر كوثر در تيرماه 1387
21- مقام دوم شعر در مسابقات بزرگ شميم رحمت
22-  برنده خاطره نويسي در اولين جشنواره سراسري اعتكاف در 1391
23- تقدير شده در جايزه صلح سيمرغ در 1391
منبع: وبلاک نوری

اختراع یک ماشین که به کمک نور خورشید حرکت میکند !!

این ماشین با تلاش و زحمات اینجنیر ( رضا رضای )در یکی از پروژه های درسی‌ اش در ر‌شته برق در کشور سوئد اختراع گردیده و یک ماشین است که با انرژیی نور خورشید حرکت می‌‌کند. این ابتکار را به همه تبریک میگوییم

Wednesday, April 3, 2013

دشواری های هزاره بودن

 نویسنده :محمد اسلم جوادی، استاد دانشگاه کاتب کابل است.
در شرایطی که به‌نظر می‌رسید هزاره‌ها، میخ صلیب قربانی‌شدن را با دندان برکنده‌اند و دوران جدید تاریخی را آغاز کرده‌اند،‌ کشتار گروهی آن‌ها در کویته پاکستان، باری دیگر بطلان و خامی این رؤیای دلکش را لااقل تا پایان سال ۱۳۹۱، به رخ کشید.
سال ۱۳۹۱، پس از یک وقفه کوتاه مدت، کشته شدن را از نو به یک نگرانی فردی و قتل عام را به یک دلهره همگانی هزاره‌ها تبدیل کرد.
این سال پایان یافت ولی نگرانی فردی و دلهره همگانی هزاره‌ها همچنان پابرجاست. باید پیشینه تجربه تاریخی کشتار جمعی هزاره‌ها را، ولو بالاجمال، بررسی کنیم تا امکان فهم همدلانه پاسخ این پرسش برای ما فراهم شود.

پیشینه کشتار جمعی هزاره‌ها
برای هزاره‌ها، کشتار جمعی بیش از آنکه ارتباط عینی داشته باشد نسبت روانی دارد. تجربه مکرر قربانی شدن، تصوری را به‌وجود آورده است که براساس آن، هزاره‌ها به لحاظ تاریخی خود را ابژه‌های بی‌چون و چرای حذف و کشتار می‌دانند.
کشتار جمعی به‌مثابه یک امر زیسته نه ‌تنها در روان آن‌ها، که در پوست و خون و خاک و در و دیوار زندگی آن‌ها همیشه حضور دارد.
این امر باعث می‌شود که آن‌ها هر رخدادی مربوط به کشتار را در یک فضای روانی ناشی از سلسله طولانی تجربه کشتار جمعی خویش مواجهه و تفسیر کنند.
هر اتفاقی شبیه آنچه در شهر کویته پاکستان در جریان است، کل تجربیات تاریخی آ‌ن‌ها از کشتار جمعی را برای خوانش و تفسیر این واقعه احضار می‌کند.
قتل عام‌های مکرر و تجربیات تلخ‌تر از آن، در دوره‌های مختلف تاریخی، هزاره‌ها را به قومی تبدیل کرده‌اند که بیش از هر گروه قومی دیگر در منطقه از کشت و کشتار و خشونتِ منتهی به قتل انسان‌ها، بیزاری و هراس دارند. برای آن‌ها وقوع هر رخدادی از این قبیل تجربه تاریخیِ را زنده می‌کند که هدف آن نابودی تام و تمام یک گروه انسانی است.
آن‌ها طی یک قرن گذشته طعمِ تلخ این نوع وضعیت را تا آخر چشیده‌اند و برای همین است که به رغم بیش از هزار قربانی،‌ هنوز در کویته حتا یک مورد خشونت متقابل از سوی هزاره‌ها برای انتقام، گزارش نشده است.
اما در تاریخ هزاره‌ها چه گذشته است؟ مفصل نمی‌شود تحلیل کرد و به دلیل محدودیت‌ در این نوشتار کوتاه، در مجموع سه دوره تاریخی متفاوت قتل عام، به اجمال مرور می‌شود.
۱ـ دوره امیر عبدالرحمان (۱۸۱۸ـ۱۹۰۱): آغازین تجربه کشتار جمعی هزاره‌ها
پایه‌گذار و آغازگر کشتار گروهی هزاره‌ها،‌ در تاریخ معاصر، امیر عبدالرحمان خان است. خشونت،‌ به عنوان یک خصلت ذاتی امیر، همراه با الزامات تأسیس حاکمیت مرکزی افغانستان برای از بین‌بردن قدرت‌های موازی و گریز از مرکز، امیر را وادار کرد تا برای تثبیت اقتدار مرکزی حکومت خویش در دهه‌های پایانی قرن نوزدهم،‌ با خشونت هرچه تمام‌تر قوم هزاره‌ را که از اطاعت حکومت او سرباز زده‌ بودند، سرکوب نماید.
این اقدام امیر عبدالرحمان هرچند در آغاز صرفاً جنبه سیاسی داشت و با انگیزه سرکوب نیروها و گروه‌های شورشی صورت می‌گرفت، اما در ادامه با برجسته شدن جنبه‌های قومی و مذهبی آن، صبغه سیاسی آن از بین رفته و ماهیت یک جنگ تمام‌عیار قومی و مذهبی را به‌خود گرفت.
در نتیجه، به حکم شواهد تاریخی آنچه اتفاق افتاد بسیار فراتر از سرکوب یک گروه شورشی ضددولت بود و پیامدهایی بس گسترده و عمیق انسانی، اجتماعی و سیاسی در پی‌داشت.
در بعد انسانی از یک‌سو کشتار و قتل عام به‌طور بی‌سابقه در تاریخ افغانستان به تجربه در آمد، به گونه‌ای که به روایت میرغلام محمد غبار «وقتی‌ که بقیه مردم هزاره بعد از ختم جنگ‌های دو ساله به مساکن خود برگشتند آنقدر کم بودند که مثلاً از ۲۰ هزار خانوار مردم بهسود فقط شش هزار خانوار باقی‌ مانده بودند. تمام قلعه‌ها و مساکن مردم هزاره تخریب و مزارع شان پایمال شده بود.» (غبار، ۱۳۶۶: ۶۷۰).
این در حالی است که به شهادت مورخان و محققان «طایفه بهسود نظر به طوایف دیگر هزاره‌جات در جنگها کمتر متضرر شده بودند، مخصوصاً در مناطق دیگر هزاره‌جات تعداد نفوس هزاره به شدت تقلیل یافت» (تیمورخانف، ۱۳۷۲: ۲۶۱).
و در سوی دیگر، صورت‌ها و اشکال دیگری از تجربیات تلخ به‌وقوع پیوست، که نمونه‌های آن در تجربه تاریخی سایر اقوام و باشندگان افغانستان، هرگز تجربه نشده است.

یکی از این تجربه های تلخ تلخ، فرمان تاریخی برای به بردگی گرفتن هزاره‌هاست. عبدالرحمان دستور داد که «هر چقدر مرد و زن، پسر و دختر و مال و متاع اشرار هزاره را از راه غنیمت بدست آرند، بر طبق آیین دین مبین حضرت سید المرسلین پنج یکش را حق دولت دانسته ارسال پایه سریر سلطنت نمایید و چهار خمس آن را حصه و بهره خود شمرده متصرف مالکانه شوید.» (فیض کاتب، ۱۳۶۹: ۸۰۹).
بنابراین، «طبق امر امیر هزارها دختر و پسر بی‌گناه هزاره در داخل افغانستان و هم در ماورای سرحدات شرقی افغانستان فروخته شدند.» (غبار، ۱۳۶۶: ۶۷۰).
امیر عبدالرحمان، همچنین به‌طور منحصر به‌فردی در تاریخ منطقه، و شاید در تاریخ جهان، «مالیات بر نفوس هزاره‌ها» وضع کرد.
این مالیات در کنار مالیات بر دارایی به قدری سنگین بود که مردم ناگزیر از ترس حکومت یا دست به مهاجرت زده خانه و زمین‌های خویش را ترک می‌گفتند، یا آنکه دختران و پسران خویش را به فروش می‌گرفتند.
بدین ترتیب، بعد از مدتی تجارت برده و کنیز هزاره‌ها در شهرهای بزرگ افغانستان از جمله کابل، هرات و قندهار و حتی شهرهای هندوستان رونق گرفت و امیر برای سبک کردن بار سنگین مالیات بر نفوس هزاره‌ها دستور داد که «اگر مردم هزاره بخواهند زن و دختر و پسر خود را بفروشند به سجل و مهر قاضی و حاکم هر قدر که (کارکنان دولت) می‌خواهند غلام و کنیز خریده، ده یک بهای آن را محصول به دولت بدهند» (همان: ۸۳۶).
به گفته صدیق فرهنگ بعد «از صدور این حکم مردم هزاره ممر معیشت یافته هزاران زن، فرزند و دختر را به دو الی ده سیر جو، جواری و گندم فروخته عسرت موقت‌شان به یسرت مبدل گردید. هرکدام از سپاهیان که رخصت منزل و مقام خود حاصل می‌کردند چند تن برده کنیز آورده می‌فروختند.» (فرهنگ، ۱۳۷۱: ۴۰۳).
صورت دیگر این تجربه تلخ، اخراج اجباری هزاره‌ها از سرزمین‌شان و واگذاری‌ این سرزمین‌ها به پشتو‌ن‌ها بود. این امر باعث شد که گروه وسیعی از هزاره‌ها مناطق و سرزمین مسکونی‌شان را ترک گفته و در بسیاری از موارد به کشورهای همجوار افغانستان از جمله شهر کویته پاکستان و شهر مشهد در ایران پناهنده شوند.
این سیاست‌ آن‌ قدرها مؤثر بود که به گفته فرهنگ «در منطقه ارزگان که تا آن وقت قلب هزاره‌جات و مرکز آن محسوب می‌شد، فقط یک اقلیت کوچک هزاره، محروم از ملک و زمین باقی ماند و بس» (فرهنگ، ۱۳۷۱: ۴۰۴).
۲ـ دوره حاکمان بعدی: تداوم نامنظم تجربیات تلخ
در بعد سیاسی‌ـ‌اجتماعی، اتفاقات خونبار دوره امیر عبدالرحمان، خصومت پایداری را میان هزاره‌ها و حاکمیت مرکزی به‌وجود آورد، به‌گونه‌ای که به جز در موارد معدود، نه هزاره‌ها از اتوریته دولت مرکزی همانند یک شهروند عادی از جان و دل اطاعت می‌کردند و نه حاکمان و حکومت مرکزی به هزاره‌ها به‌عنوان اتباع عادی و برابر با سایر شهروندان افغانستان، نگاه می‌کردند.
از دید حکومت مرکزی،‌ هزاره‌ها همیشه قوم متمرد، شورش‌گر و نیروی گریز از مرکز به نظر می‌آمد و در نزد هزاره‌ها نیز نظام سیاسی نظام سرکوب‌گر،‌ مستبد و هزاره‌ستیز تلقی می‌گردید.
به این ترتیب، سیاست شورش‌ـ‌سرکوب در دوره‌های مختلف تاریخی،‌ قاعدة اصلی مناسبات هزاره‌ها را با نظام سیاسی تشکیل می‌داد و همین امر، اتفاقات تراژیک زیادی را برای هزاره‌ها رقم زد.
در نتیجه، از عهد حبیب‌الله خان پسر امیرعبدالرحمان خان گرفته تا عهد ظاهرشاه، به‌خصوص دهه اول حکومت ظاهرشاه، دوره حزب دموکراتیک خلق گرفته تا دوره مجاهدین و دوره طالبان در همه این دوره‌های تاریخی، تجربه کشتار جمعی و سایر تجربیات تلخ دیگر برای هزاره‌ها تکرار شده است.
به‌طور نمونه، در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، این حزب در یکی از نخستین اقدامات خود، هزاره‌های چنداول را به اتهام شورش قتل عام کرد.
به روایت ژنرال نبی عظیمی، «به گفته شاهدان عینی بیشتر از دوهزار نفر افراد هزاره از جاده میوند جمع‌آوری گردیدند. باگناه و یا بی‌گناه، تشخیص داده نمی‌شد. پس هر کس که هزاره بود، از سقا گرفته تا جوالی می‌بایست گرفتار می‌شدند و در گورهای دسته‌‌جمعی دولت دفن می‌شدند.» (عظیمی، ۱۳۷۸: ۱۹۲-۱۹۳)

همین اتفاق به شکل دیگر در قتل عام چنداول و افشار در زمان دولت مجاهدین، که طی آن هم هزاران نفر به‌صورت فجیع کشتار شدند و گورهای دسته‌جمعی زیادی از آن دوران به‌جا مانده است، تکرار شد و در زمان طالبان بعد از دوران امیرعبدالرحمان بار دیگر به اوج خود رسید.
در مورد قتل عام‌ هزاره‌ها در مزار شریف، احمد رشید می‌نویسد:
«طی ساعات بعد آنچه که روی داد یک نسل کشی وحشیانه بود. یکی از فرماندهان طالبان بعدها اظهار داشت که ملاعمر به ما اجازه داده بود دو ساعت کشتار کنیم، ولی ما دو روز مشغول این کار بودیم...طالبان دیوانه وار دست به کشتار زدند...مردم به خانه‌های شان پناه می‌بردند و سربازان طالبان به دنبال آن‌ها به زور وارد خانه‌ها می‌شدند و اگر معلوم می‌شد که اعضای خانواده هزاره هستند، در دم تمام اهل خانه را قتل عام می‌کردند» (احمد رشید، ۱۳۷۹: ۱۲۴).

در ادامه طالبان،‌ تاحدودی همانند امیر عبدالرحمان، سیاست پاکسازی قومی را در مورد هزاره‌ها به اجرا گذاشتند. آن‌ها به هزاره‌ها اخطار دادند که خاک و سرزمین افغانستان را ترک نمایند.
به گفته احمدرشید «طالبان تصمیم گرفته بودند شمال را از وجود شیعیان تصفیه کنند. طالبان در ساعات اولیه فتح مزار، از مساجد این شهر اعلان می‌کردند که شیعیان مزار سه راه بیشتر ندارند: یا سنی شوند، یا به کشور ایران بروند و یا کشته خواهند شد...نیازی از مسجد جامع شهر خطاب به شیعیان چنین گفت:... هزاره‌ها مسلمان نیستند و ما باید آنان را بکشیم. یا باید مسلمان شوید و یا افغانستان را ترک کنید.» (احمد رشید، ۱۳۷۹: ۱۲۵ـ ۱۲۶(
دوران پس از طالبان: ذایقة شیرین هزاره‌ها در افغانستان با کام تلخ هزاره‌ها در پاکستان
با استیلای تقریباً تمام‌عیار طالبان بر افغانستان و تأسیس نظام سیاسی کاملاً فرقه‌گرایانه، کمتر هزاره‌ای‌‌ شیعه فکر می‌کرد، که در یک چشم‌انداز زودهنگام ورق به‌یکباره برگردد و امارت اسلامی طالبان جای خود را به نظام سیاسی بدهد که با هزاره‌ها مشکل بنیادین نداشته باشد.
اما به‌رغم این تصور، به لطف عملیات آمریکا علیه القاعده در افغانستان نظام سیاسی طالبان ساقط شد و با سقوط طالبان، جدا از سایر دستاوردهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در دور جدید، به لحاظ اجتماعی هزاره‌های افغانستان نفس راحتی کشیدند.
ذایقة شیرین هزاره‌ها در دوان جدید در افغانستان دیری نپایید که کشت و کشتار هزاره‌ها در شهر کویته افغانستان آغاز شد.
سرزمینی که به نظر می‌رسید پناهگاه مطمئن هزاره‌هاست، به یک‌باره به مسلخ آن‌ها تبدیل گردید. کشت و کشتار در داخل و بیرون شهر به یک رخداد عادی هر روزه بدل شد. مردمانی که فکر می‌کردند از دام مرگ در افغانستان رهیده‌اند اینک در تله مرگ دیگری در پاکستان گیر افتادند.
در طی کمتر از ده سال، بیش از هزار نفر قربانی شد و صدها خانواده بی‌سرپرست. رفتن به دانشگاه‌ها،‌ مراکز تجاری و اداری بیش از پیش پرخطر گشت،‌ تا آنجا که آمد و شد روزانه میان دو قسمتی از شهر (بروری ـ مهر‌آباد) هر هفته قربانی می‌گرفت.
هنگامی که پناهگاه به قربانگاه تبدیل می‌شود، وضعیت دشواری پیش می‌آید. در چنین وضعیتی نمی‌شود تشخیص داد که چه باید کرد. بی‌پناهی، سردرگمی و استیصال فراگیر می‌شود و همین امر طعم زندگی را به‌طرز وصف‌ناپذیری در کام همه تلخ می‌کند.
هزاره‌های پاکستان در چنین وضعیتی گیر افتاده‌اند. وضعیتی که نمی‌شود تصور کرد راه‌حل چیست. بسیاری از کسانی که توان مالی داشتند، به رغم همه خطرها، از مسیر قاچاق راهی استرالیا شدند و در این مسیر صدها نفر جان خود را از دست دادند.
برخی به افغانستان برگشتند، اما در حدود یک میلیون انسان دیگر،‌ هنوز در برهوت بی‌پناهی شهر کویته اسیر مانده‌اند. آن‌ها نه پای رفتن دارند و نه جای ماندن. زندگی به کام شان تلخ شده اما نمی‌دانند این غول تروریسمی که در جهان اسلام بیدار شده از آن‌ها به چه جرمی و تاکی قربانی می‌گیرند و چگونه می‌شود این غول را از پای در آورد و یا چگونه از دست آن رهایی یافت.
سال ۱۳۹۱ از این لحاظ، لحظه دشواری برای هزاره‌ها بود. چشم‌انداز رهایی از این وضعیت دشوار هنوز خوب روشن نیست.
حکایت سرنوشت هزاره‌ها، حکایت مجرمان مادرزادی‌اند که به مجازات بدون جرم محکوم شده‌اند. دست‌وپنجه نرم کردن با این وضعیت، نای نفس‌کشیدن را از آن‌ها گرفته‌ است.
تا چه زمانی این وضعیت ادامه پیدا می‌کند معلوم نیست، اما مهم‌ترین امید و آرزوی آن‌ها در سال ۱۳۹۲ این است که از دلهره‌ها و دغدغه‌های رنج بیشتر رهایی یابند. چرخ ماشین کشتار هزاره‌ها از کار بیافتد، طعم زندگی به کام‌شان شیرین شود و دیگر «هزاره‌ بودن» جرم نباشد یا این جرم لااقل آن‌ قدر سنگین نباشد که بی‌هیچ دلیلی هوس مرگ و اشتهای کشتن را در کسی بیدار کند.