پریسا یگانه
امروز روز وحشت ناک و غمانگیزی بود. امروز وقتی از دهمزنگ گذشتم بغض شدیدی گلویم رو فشرد. دهمزنگ امروز خیلی غم انگیز بود یاد آن روز وحشتناک افتادم که تیکه پارچه های بدن عزیزان مان روی زمینش فرش شده بود از دهمزنگ گذشته امروز جمعه بود، جمعه روز انتظار، منتظر مردی مهربان با قامت بلند منتظر مردی بودم که سالهاست آفتاب جمعه ها غروب میکند و او ظهور نمیکند من ترسیده ام که نکند بخاطر من او نمی آید نکند بخاطر من او سه صدو و سیزده تن را منتظر گذاشته است نکند بخاطر من باشد این بیشتر ناراحتم میکند که نکند دلیل نیامدنش من باشد این بیشتر اعذابم میدهد که تمام جمعه ها را منتظر بنشینم و اثری از اقایم نباشد. از اقایم گذشته امروز تولد دولت شاهی بود غمگین و ناراحت بودم که چرا او الان با دختر و همسرش نیست تا بودنش را جشن بگیرند، چرا؟؟؟ از دولت شاهی گذشته امروز یکی از روز های محرم بود محرمی که امام مهربان و خانواده اش را شهید ساختند و داغی بر دل شیعیان گذاشتند. امروز یکی از روز های همان محرمی بود که بعد سالهای سال هنوز هم برای آقا عزا داری میشود و هنوز هم کسی است که از شهید شدنش و نبودنش زجر میکشد و گریه میکند.
و من هنوز هم اشکی نریخته ام و بغضم را نشکسته ام، چون دوست دارم پیش کسی ضعیف دیده شوم، دوست ندارم دیگران بفهمند که من غصه دارم و ناراحتم. دوست ندارم ناتوانی ام را کسی ببیند
من همین گونه قوی خواهم ماند، این بار حتی استوار تر از گذشته خواهم بود.
توهم همینطور باش تا تا جایی که تاریخ میرود ما ماندگار باشیم،،، ماندگار در تاریخ روزگار.....
No comments:
Post a Comment