Monday, November 9, 2015

این، همان "تبسم" است که برذلت آیین توحش لبخند می زند...


این همان تبسمی است که گلویش را در زابل بریدند تا سفاهت و ضلالت سیاسی ارگ نشینان کابل را رنگین کنند،
این، همان تبسم است که فقط نُه سال از جهان سهم نفس کشیدن گرفت و همه ی سهم های زندگی را به برادران کرزی و احمد زی واگذاشت تا جهل قبیلگی و جنون خون خوارگی شان را دراین خاکسترستان تکثیر کنند،
این، همان تبسم است که بر زبونی و ضلالت ایمان ما می خندد و زکاتِ خواری سکوت مارا با عصمت خون گلویش می پردازد،
این، همان تبسم است که با بهشت تبسمش مارا به معصومیت گناه خویش گواه می گیرد و جدارهای وجدان مارا با سنگ ملامت می کوبد،
این، همان تبسم است که غزال غزنه ی نگاهش مارا به غروب غریب غیرت مان می دوزد و شکوهِِ شایگانش، شرمساری شرافت مارا به سخره می گیرد،
این، همان تبسم است که جاغوری عصمتش، جهان خفته ی خیال مارا آشفته کرده و جهنم اخلاق مان را به جنت گیسوان خونینش محک زده است،
و این، همان تبسم است که "هزاره ی" لبخندش، هزار قصه ی چهل دختران را روایت می کند تا مارا به عبارت های پریشان تاریخ ارزگان نشانی دهد وعمارت عبوس همکیشی و همسایگی مان را بر تعبیر بیداری و آگاهی و عبرت آموزی استوار سازد...


Hamza Vaezi

تبسم را به رویا سر بریدند


تبسم را به رویا سر بریدند
بروی سینه ی ما سر بریدند
به دستِ تیغِ افراطیِ داعش
به نعره ها خدا را سر بریدند

احمد بهیر ناصری

به "انسانيت" دريده شده

به "انسانيت" دريده شده؛ به دختري ٩ساله، زنان و عابران بي گناه كه توسط تروريست هاي طالب ذبح شدند. خطاب به آناني كه رفتار و پندار طالباني و داعشي دارند. به مردمي كه مادام قرباني تبعيض نژادي و عقيدتي اند. هر نوع تبصره در باره ي اين شعر و شاعر آزاد است.
تیغ و تیراید و ساز و آوازایم سر ببرید مثل نَی ما را

ما شما را حصار آینه‌ایم سنگ‌باران کنید هی ما را

تن به هر خواهش جنون بدهید از برای بهشت کون بدهید

عقل و هوش‌آور است مستی ما می‌دهند آب و خاک، مي ما را

سبز خواهیم کرد بیش از پیش نشناسید هیچ خویش از خویش

‌می‌خورد گژدمانه نیش از خویش بخراشند اگر چه پي ما را

دست‌خط سفید خورشیدایم زنگ دروازه‌های امیدایم

ما به انسان رسيده ايم شما هر قدر بنگريد "الي" ما را

کر و دیده‌دریده‌ايداگر ديده‌اید و شنیده‌اید مگر

شده یک مشت سوزن یک زن هر چه شمشیر کرده طی ما را

مقصد ما هنوز دورتر است روح ما باز هم صبورتر است

لاشخواران خسته بگذارید ما عقابان قله‌پیما را

گور تاریک سرد مال شما حور و غلمان و خوش‌ به حال شما

تف به آن ذات متعال شما بشمارید چند شی ما را

آی ماران مُرده بگذارید ما زیادایم هر چه بشمارید

صبرمان سر رسیده، ناآرام می‌گذارید تا به‌کی ما را؟!

الي: در گويش هزاره گي به معناي "دوست" و "يار" به كار مي رود

نبشته : ابراهیم امینی


جنرال روزهاي دشوار كجايي!

مارا از خليلي ودانش اميدي نيست، خليلي مارا سالها پيش فروخته بود تا پسر نازدانه اش به سفارت برسد. از محقق نيز اميدي نداريم او درقمار سياست هميشه مارا باخته است. با لمپين هاي پارلمان، پس از انتخابات هيچ آشنايي نداريم. دولت قبيله ساطور برادرانش را برگردن ما گذاشته است وخفاشان خون مادر وكودك مارا مي آشامند. 
بلند شو اي فرزند سربلند بابه قوم!

این بار کارد در گلوی مادر گذاشته شد:

رنگ در نیچه قلم می خشکد، کاغذ خاک می شود و در فضای سرد یک پایز گرد می شود. دست از نوشتن باز می ماند، مغز در جمجمه یخ می بندد و اشک درون کاسه چشم می خشکد، وقتی بخواهی از جنایت به این بزرگی که توسط انسان (اشرف مخلوقات؟؟؟) بر انسان و به بهانه دین بر دین دار روا داشته می شود، چیزی بنویسی. نه اشتباه می کنم اگر واژه انسان را برای چنین جنایت پیشه ها بکار گیرم.
راست گفته اند که، اگر عقل و منطق را از موجود بنام انسان بگیری دیگر این موجود دو پا به مراتب پست تر از یک حیوان چهار پا می شود. اما این عمل را حتا حیوان بر حیوان روا نمی دارند. وقتی آهوی مادر به اشتبا توسط پلنگی شکار می شود و بعد از شکار پلنگ متوجه می شود آهو چوچه در شکم داشته است( مادر بوده است) پلنگ از شدت درد کنار جسد آهو جان می دهد. اما شعور و خرد انسانی وقتی از بشر گرفته می شود خطرناک تر از حیوان چهار پا حتا بر موجود بنام مادر هم رحم نمی کنند.
نمی دانم به راستی نمی دانم چطور ممکن است کارد بر گلوی گرامی ترین، مهربان ترین و عزیزترین موجود هستی بنام مادر گذاشت و شاهرگ های نازک یک مادر را با کارد ظلم، وحشی گری و درد منشی برید.
آهای خالق هستی!
اینها چه موجوداتی هستند که توخلق کردی؟
تسلیت؛ هرگز سنگینی این فاجعه را تحمل کرده نمی تواند.
برگرفته از صفحه علی جوادی