یکم: روشنترین پاسخ: مگر میشود قتلعام هزاران زن و کودک بیگناه مهم نباشد؟ مگر آنان که در افشار سوختند، سربریده شدند، با خونشان یادگاری نوشته شد، انسان نبودند؟ ما به چه حقی خون هزاران انسان را برای مصلحت نامعلومی فراموش کنیم؟ پاسخمان به مادری که کودکش را از دست داد چیست؟ به کودکی که عمریست در حسرت پدر زیسته است، چیست؟ نیازی نیست از فلان تبار باشید تا در برابر این پرسشها حساس شوید؛ این پرسشها از وجدان انسانی ماست. این پرسشها آزمون انسانیت در عصر ماست.
دوم: افشار برای نسل من، رخدادِ خلق الساعه نیست. افشار محصول روابط اجتماعی-سیاسی است و برای همین بارها در سرگذشت جامعهی مان تکرار میشود. ما پیش از افشار هم از پشت خنجر خوردهایم و افشار تکرار همان تاریخ است. و تا زمانی که ما نتوانیم روابط اجتماعیی را که فاجعهی افشار را بازتولید میکند، دگرگون کنیم و از آن عبرت بگیریم و یا آن را به عبرت دیگران تبدیل کنیم، حاصلمان جز افشارهای دیگر نخواهد بود. به دیگر سخن، جامعهی ما ساختارها و روابط اجتماعی را بازتولید میکند که نتیجه طبیعی آنچنان ساختار و روابط، رخدادِ فاجعهی افشار است. و اگر قرار است دیگر افشار تکرار نشود، نسل من باید این سوءکارکرد را دریابد و اصلاح کند.
سوم: سخن گفتن از افشار به معنایی کینهخواهی از تبار و قومی نیست؛ درست برعکس به معنای عدالتخواهی برای تمام قتلعامها در تمام افشارهاست. همان طوری که تمام قربانیان افشار از یک تبار نبودند، تمام جانیان هم از یک تبار نبودند. یادآوری افشار نه تنها هیچ منافات با صلح و آشتی ندارد، بلکه از الزامات آن است. صلح بدون عدالت، توهمی است که نظامهای استبدادی به خورد مردم میدهد تا دوام خویش را تضمین کند. صلح بدون عدالت، آرامش یک زندان است.
نبشته: قیوم سروش
No comments:
Post a Comment