لیلا حیدری |
من، مادرم
با چشمانِ بادامي تلخ/شيرينِ بودایی
گونههایی برجسته
و لبهای كوچك، به رنگ بوسه
لبودهانِ دوختهکنار تابوتی نشسته.
////
کاتب بنویس !
روزی در بازار کابل به پول سیاهي فروختند مادرت را
به ثمن بخسي
فروختند در بازارهاي کابل و قندهار و... پدر، خواهر و برادرت را
کاتب بنویس !
در دامن مادرت گل تریاکی نرویید
در دامنم جز گندم نروييد
گندم بود و گندم
و چنين بود كه از بهشت رانده شديم
آيينهوار شكستندمان
تيزتر شديم
پراكندند مان
از ارزگان تا كويته و مشهد و...
جهاني شديم!
////
بيخيال كه
هر روز سیاه می پوشم
برای پسرانم در دریای ...
براي همسر قرباني انتحارم در کابل
براي برادرانم كه زير پل سوخته نفسنفس دود ميكنند خود را
براي خواهران قرباني تجاوز و سنگسار و شكنجهام
و...
امروز كه کنار تابوتهایي در «علمداررود» مختهگرم!
////
آري!
جرم تن/پستان من اين است كه
هيچ انتحاركنندهاي نزاده/شير نداده است
نگران نباشید فرزندان من!
شما هيچ برادر ناراضی ندارید
من جز شاعر و نويسنده و استاد دانشگاه و... نزادهام
من بر روی اسکتهاي تان شبانهروز جز گل اطلسی نكاشتهام
نگران نباشید!
شما اسکت انتحاری ندارید
من شهمامهام
با چشمان بادامي تلخ/شيرين بودایی
و گونههایی برجسته
و دهاني که آبستن توفانیترین فریاد است
جرم من، زايش زنان و مردان آب و آيينه و لبخند و زندگيانديش است
جرم كمي است، اين؟!
لیلا حیدری1391/11/3 کابل
No comments:
Post a Comment