Thursday, January 17, 2013

سنگ مـــــــــــــــــــــــزارم




تقدیم به همه ماداران ، درکویته پاکستان

خوش آمده یی مادر بر سنگ مزارم 
خوش آمده یی بنشین یکدم به کنارم 
باز آمدی و بوی تو را گرفته خاکم 
از اشک دو دیده یی تو من شسته و پاکم
 








بس کن دگر این زاری ، لبخند بزن گاهی 
حرفی بزن از هر کس ،از هرچه که آگاهی 
مادر تو بگـو که مرگ من با تو چه کرد
ای وای به مــن چه می کنی با این درد
سیمای تو را غصـــــــــه دگرگون کرده 
لبخــــــــــند تـــو را برده و افسون کرده 
چشمان تو چون چشمه همی می جوشد
قلب تو فقط جامه یی غم مــــــی پوشد
ا ی وا ی به من که دست من کوتاه ست 
افسوس که زندگی چنیــن خودخواه ست 
مادر تو بگو از آن جگر گوشه ئ من 
از آنکه شد از زمین دل توشه ئ من 
مادر توقسم بخورکه اوخوب وخوشست 
جزدست تونیست روی سرش دیگردست 
مادر تو بگو برادرم کو ، کجاست ؟
او با تو نیامده ، چرا ناپیداست 
امروز به سفر رفته و یا بیمار ست 
شادم کن و گو کنار یک دلدار ست 
هر روز به عشق خاک من اینجا بود
می سوخت دلم همیشه او تنها بود
مادر تو به او بگو که آرام شود
در پیش حقیقتی که هست رام شود
مادر تو بگو که بی قراری نکند
من را تو قسم بده که زاری نکند
یادش چه بخیر همیشه با هم بودیم 
ما برادر و رفیق و محرم بودیم 
مادر تو بگو در پی کارش باشد
شادم کند و به فکر یارش باشد
مادر چه خبر ز حال و احوال پدر
از آن کمر شکسته از مرگ پسر
از آن گل پائیزی پژمرده شده 
آن گل که ز طوفان غم افسرده شده 
مادر تو بگو چه می کند دل تنگ ست ؟
رخساره یی داغدار او بی رنگ ست ؟
مادر تو بگو که آن دلارام چه شد
آنکس که مرا فکند در دام چه شد
سوگند به تو که بیقرارش بودم 
من عاشق دل خسته ئ زارش بودم 
که گاه می آمد و بمن سر می زد
بر خانه ئ از خاک من او در می زد
از پشت در خانه به او می گفتم 
هر روز به یاد عشق او می افتم 
او یاد ز ایام خوشیها می کرد
آنروز مرا قشنگ و زیبا می کرد
اکنون چه شده ؟ کجاست ? او یار که شد؟
بعد از دل من بگو که دلدار که شد?
مادر چه خوش آمدی و شادم کردی 
بازم تو که آمدی و یادم کردی 
دیگر تو برو که دیر وقت است مادر 
باید که ببندیم در دروازه ئ شهر

شعرازمسعودفردمنش

No comments:

Post a Comment