کاظم احسان
عمر زاخیلوال سفیر می شود می رود در اسلام آباد موافقت نامه امضا می کند، آن وقت چند سرباز مظلوم گرسنه و خسته به سنگرها فرستاده می شوند، تا بهای این امضا را با پاره پاره شدن پیکرهای شان بپردازند. از شاه شجاع تا عبدالرحمان از عبدالرحمان تا نورمحمد ترکی، ملاعمر و سرانجام حامد کرزی و حالا سفیر برگزیده ای اشرف غنی، پای سند های فروش این خاک را بزرگان یک گروه قومی امضا کردند و پای سرباز خارجی را نیز همین ها به افغانستان باز کرده اند. اما حالا اتهام خیانت و وطن فروشی را اینها به دیگران زنند. مثلا از دیپلمات تا فعال مدنی اش چسبیده اند به جان جعفر عطایی که برای سرلشکر جوادعلی چنگیزی آرزوی مغفرت کرده است. آخر این جنگ قبایلی نیست که تا بیخ گلو پر از نفرت دشمن باشی، اگر انسان باشید واقعا آنقدر شرف و بزرگی داشته باشید که بتوانید برای به خاک افتادگان دشمنان تان نیز آرزوی رحمت و مغفرت کنید... هرچند که در این جنگ واقعا دشمن مشخص نیست. ما نمیدانیم آنکه از پشت خنجر می زند و وطن می فروشد دشمن است و یا آنهای که از جلو با توپ و تانگ به مقابله برخواسته اند دشمن اند. اگر واقعن وطن پرستید بروید در همان لوی پکتیا و لوی قندهار تان بجای استفاده از واحد پول پاکستان، استفاده از واحد پول کشور خود تان را ترویج کنید، تا آب به آسیاب دشمن نریزید. اگر توانستید این کا را کنید در وطن پرستی شما تردیدی نیست.
بلی، من برای آن جنرال فداکاری پاکستانی که تا آخرین نفس پای آرزوهای وطنش ایستاد و جان داد درود می فرستم و آرزوی آرامش ابدی می کنم. پاکستان برای بقیت السیف های عبدالرحمان حد اقل وطنی بهتر از افغانستان بوده است. علی رغم کشتار مذهبی هدفمند هزاره ها توسط گروههای تکفیری در پاکستان، این کشور برای هزاره ها نسبت به ایران و حتی افغانستان وطنی مهربانتری بوده است. هزاره ها در پاکستان به بالاترین مدارج نظامی یعنی درجه مارشالی رسیده اند و در حساس ترین شرایط جنرال محمد موسی خان فرماندهی کل ارتش این کشور را بدوش گرفته است. هزاره علی رغم جمعیت ناچیز آن دهها افسر بلند رتبه در ارتش پاکستان دارد که بدون هیچ تبعیض و موانع مدارج نظامی را طی می کنند و ایفای وظیفه می کنند. دهها پروفیسور هزاره در بهترین دانشگاههای پاکستان بدون موانع و تبعیض مشغول تدریس هستند. اما این وطن برای هزاره جز قتل عام های پی در پی، حذف بی وقفه و تبعیض بی پایان چه به ارمغان آورده است؟ سرباز هزاره از وجب به وجب این خاک دفاع می کند. بروید سری بزنید به تمام قبرستانهای هزاره جات، یا سری بزنید به قبرستان های عمومی غرب کابل در تپه قوریغ و کارته سخی، روی قبرهای بی شماری بیرق افغانستان نصب شده است و روی سنگ قبر نوشته اند شهید فلانی که در دفاع از وطن در هلمند، قندهار، کنر و یا زابل کشته شده است. اما افسر هزاره هیچ وقت لوی درستیز نمی شود، وزیر دفاع نمی شود، رییس امنیت و وزیر داخله نمی شود، در حالیکه بی لیاقت ترین افسر زیر دستش چون از قوم حاکم است می تواند بر کلیدی ترین پست دفاعی کشور تکیه بزند و به او فرمان صادر کند. باسوادترین استاد هزاره باید از فیلتر امتحان بی سوادترین افراد دانشگاه کابل بگذرد تا هیچ وقت استاد نشود. حالا تو بگو کدام وطن، کدام هموطن؟ کدام خاک؟ کدام دشمن؟ من به کدام دلیل بروم در سنگر برای این وطن بجنگم در حالیکه هنوز شهروند بی حق و حقوق و درجه دوم هستم. من از کجا مطمیین شوم که سنگرم فروخته نشده است و خونم به هیچ ریخته نشده است. من به کدام دلیل به تورخم بروم و بجنگم در حالیکه خانه های بهسود توسط هموطنم در آتش می سوزد. من چرا برای وطنی بجنگم در حالی که اکثریت مطلق هموطن پشتونم آرزو دارند مرا از پشت سر گردن بزنند. برای من انسانیت مهم است نه آن حس دروغ ناسیونالیستی و همصدای احمقانه با آنهایی که جز خیال کشتارت چیزی بر سر ندارند. با احساسات نمی شود ره به جای برد و دری را گشود. باید منطقی باشیم و به گذشته و فردای بعد از جنگ تورخم هم فکر کنیم. همین ها به خاطر کار درست یا نادرست عطایی در لندن با شما چکار کردند. از روشنفکر تا فعال مدنی اش بدون استثنا کاری عطایی بر تمام جنبش و هزاره تعمیم دادند و حسرت برگشت عبدالرحمان در سر پروراندند. ما نباید احمق و کوته نگر باشیم. اول برابری بعد برادری و هموطنی، هرگز این نکته را فراموش نکنیم. دوم اینکه جنگ نابرابر جنگ احمقانه است.
No comments:
Post a Comment