آغوش مادرت امشب خاليست و من حس مي كنم اين درد دردناك و وحشتناك را وقتي كه مادري به دنبال دستان كوچك طفلش مي گردد اما به او دستي سرد و خون الود را مي بخشند. مي خواهد ترا دوباره به گهواره ات ببرد تا ارام بخوابي اما ترا به خاك مي سپارد. مي خواهد رويت لحاف گرم را هموار كند اما خاك مي بخشند به تو. مي خواهد برايت لالايي بخواند اما نماز جنازه ات را مي خوانند. مي خواهد ترا ببوسد و لمس كند اما مي گويند بعد لمس تو بايد غسل ميت بجا سازد. مگر ميشود اينقدر فاصله بين مادر و فرزندي را تحمل كرد؟
مرد ديارم! بدون شك تو نه به شوق هم خوابي با حوريان مبارزه كردي و نه بخاطر اخذ مدال شجاعت و نه بخاطر ارتقاي مقام، تو جنرال و قوماندان و سرباز خود بوده اي و حساب بانكي اي نداشتي جز پولي كه در دخلك چوبي ات پنهان مي كردي و اين ارزشمند ترين بخش رشادت و شجاعتت بود كه تو ان را در كارتون هاي طفلانه ات جستجو مي كردي.
روحت شاد نازنينم! ارام بخواب در گهواره اي كه لايق چشم ها و قلب زيباي تو نيست اما ....
نوت: وصيل احمد ده ساله از خاص ارزگان عليه مخالفين مبارزه كرد و امروز شهيد شد.
منیره یوسف زاده
No comments:
Post a Comment