Friday, May 22, 2015

اتفاقات عجیب زندگی من

درست زمانی این اتفاقات می افتد، که فشار های روحی از هر طرف بالای ام زیاد هست .این اتفاقات تقریبا  ً در یک زمان در این دو سال برای ام اتفاق افتاده ،اتفاق اولی سال گذشته برایم اتفاق افتاد، که در لینگ زیر قرار دادم.
اما امسال هم در عین زمان اتفاقات عجیب دیگری در زندگی ام رخ داده ، درست زمانی حجم درسها و امتحان اخر تــرم را می گذرانم. تشویش امتحان از یک طرف و اتفاقات از طرف دیگر ،این اتفاقات از کسانی در برابر ام رخ داده ، که انها را بیشتر از خود ارزش و احترام برای شان قایل بودم .همیش تا اخرین حـــد توانم با انها همکاری داشته ام.
اول :
یکی از این عزیزان، دوست نزدیک دوران دانشگاهم است ، از شروع دانشگاه و تا اکنون که سال چهارم مان هست، با هم در یک صنف زیر یک سقف درس می خوانیم ، در خوابگاه با هم روی یک میز غذا می خوریم ، درس می  خوانیم ، چند بار یکجا امدیم رفتیم افغانستان و شب روز با هم هستیم . این دوست ام در کمال ناباوری با زخم زبان هایش صبر و شکیبای ام را از حد اش بالا بــرد.که دیگر توان تحمل اش برایم سخت بود.
از زیر چانه اش گرفتم که چرا زخم زبان می گویی میگه خوب می کنم زور داری بزن منم پس زدم با دستم و با لگد  طرف اش وار کردم، که دیگر هم صنفی گرفت لگد ام هم به ان درست نخورد ، در ان زمان من را هم کلاسی گرفته آمده اول با لگد بر پشت ام کوبید وبعد با مشت دیگر را به صورت ام . انجا جایی بود که جهار طرف مردم بیگانه طرف ما می دیدند ، منم چیزی نگفتم در آنجا ، در جریان راه هم هیچ کس با هم دیگر حرف نمی گفت، زمانی وارد خوابگاه شدیم ، خواستم جواب مشت و لگد اش را بدهم .هم اتاقی ام نماند ،که پیش دیگر افغانها دو هـــزاره با هم می جنگید ،انها چه بگوید شرمید ام و اتاق امدم.
مشت و لگد ان انقدر درد نداشت که زخم زبان ان کاسه صبرام لبریز کرد. و توان تحمل ناسزا هایش را نداشتم ، این بود که با بوکس ، لگد و زخم زبان از این دوستم پذیرایی شدم و از هم دیگر رنجیدم .
دوم :
این دوست مهربانم حدود یک سال می شود، با هم دیگر همراز هستیم . خوشی ، غم  و دلتنگی های مان را با یک دیگر در میان می گذاریم از خاطرات  زندگی مان صحبت می کنیم.... ان کسی است سرم صدا کرده که من چند سال می شود شما را دوست دارم و نمی توانستم ابــراز کنم ، با صد دل یک دل برایم گفت، که من شما را دوست دارم حتی که شما با من ازدواج نکنید من دوست تان دارم .
ما هفته یک بار با هم دیگر از طریق دنیای مجازی و یا موبایل، با یک دیگر صحبت می کردیم و کارها که در جریان یک هفته گذارانده بودیم با هم می گفتیم. یک دیگر را تشویق به درس و فراگیری کورس های خارج از دروس دانشگاه تشویق و رهنمایی می کردیم.در  این ایــام فشار درس و امتحانات اخر تـرم و از طرف دیگر فشاری های روحی داشتم یک شب در جریان گب زدن با یک دیگر دعوا مان شد و تا ســـر حــــد پیش رفتیم که به جدایی کشید .

برای این دوستانم اروزی سلامتی و موفقیت مزید درهر عرصه زندگی خوانم. کینه از این دو دوست شرینم بر دل ندارم ، اما  کسی ارزش دوستی ام را ندانیست باید طرز فکـــرم را در مورد چنین اشخاص تغییر بدهم همه را از یک عینک نگاه نکنم.

امروز امتحان نداشتم اما کار خانگی داشتیم که باید با دست می نوشتیم و به استاد مربوط تحویل می دادیم . رفتم دیپارتمنت اول که وارد راهرو دیپارتمنت شدم چشم به تخته بغل دیوار خورد دیدم نمرات تــــرم قبلی مان اعلان گردیده،می بینم که ماشا الله تمام صنفی هایم با نمرات خوب کامیاب هستند و حال دنبال اسم خودم می گردم می بینم که در جمع شاگردان قرار دارم که نمرات بلند را گرفته  و اسم من هم در جمع کسانی که  4-GPA نمرات کامل این تــرم می باشد شامل است.لبخند خوشی به چهر ه ام نقش می بندد. و از حالتی که داشتم می برایم .





با احترام
آصف یوسفی
MAY 22 ,2015



No comments:

Post a Comment