شعلهای آتش با هجوم مردم و انداختن سطل-سطل آب فروکش میکند. جوان لحظهی مینشیند و گویا تکرار میکند که وصیت نامه ام را نوشته ام, آب از سرم گذشته و شاید برای آخرین بار میگوید؛ ن ا م ه. ن ا م ه. وص....ی ت... و با پُشت میافتد, بدن نیم سوخته اش روی زمین وِلو میشود و برای همیشه عشق اش را تنها میگذارد.
خودسوزی یک فروشنده ی تونسی, خیزش عظیم مردمی را بدنبال داشت و بعد از سقوط سلطنت زین العابدین بن علی, آنچه را که بعدها به "بهار عربی" نام اش نهادند, بدنبال داشت. بهارعربی هرچند تحلیل خوشبینانه ی کارشناسان شرق میانه را بهمراه داشت ولی در عمل تغییر چندانی به حال و روز مردم این منطقه بدنبال نداشت؛ هرچند حداقل تونس با سوختن آن مرد, مزه ی دموکراسی را مزمزه کرد.
تجاوز, قتلهای ناموسی, آزارخیابانی و صدها درد از این دست, مردم افغانستان را کلافه کرده است و این بار جوان افغان نه بخاطر تنگنای اقتصادی و دلایل سیاسی بلکه بخاطر تعرض بیشرمانه به نامزد اش خود را به آتش میسپارد تا شاید وجدانهای واکسینه شده ی ما در مقابل این امراض شوم, کمی تکان بخورند و حساسیت نشان بدهند. گمان نمیکنم که جز تعداد اندکی, به آن حساسیت نشان بدهند و تظاهرات فراگیری مانند انچه در ضدیت با " مجله کاریکاتور شارلی ابدو" انجام شد, سازمان دهی کنند.
ما در زمانه ی بدی گرفتار شده ایم. انسانیت ما در زمستانی ترین روزهای کشور, یخ زده و کرخت شده است. کسی فکر نمیکند که انسان, در متونیکه به آن عقیده داریم, جانشین و خلیفه ی خدا در روی زمین است. انسانیت ما ارزش معنوی دارد و کشتن یک شخص, به قیمت گرفتن جانش اش تمام میشود. در جامعه ی ما اما, انسانیت مفهوم واقعی اش را ندارد و باتوجه به کشته شدن همه روزه ی افغانها, وجدان جمعی ما کمتر به عمق این قضایا پی میبرد و اینست که حساسیت ما نسبت به ارزش جان یک انسان و آنچه علت خودسوزی این جوان پنداشته میشود, بی حس و ساکت است. در مقابل اگر کسی در شبکه های اجتماعی و یا کدام جای دگر مثلا بنویسد که " مسی مسلمان شد" همه با بهبه و چهچه آنرا شریک کرده و بال بال میزنند و یا اگر خبر شویم در فلان جای دنیا مثلا شخصی به کتاب ما توهین کرده است؛ بدون اینکه اول دنبال واقعیت و انگیزه آن برویم, بشکل خودجوش تظاهرات ترتیب میدهیم و در و پنجره ی خود و همسایه را شکسته, مکتب را با کتابهایش یکجا به آتش میکشیم و بعد با افتخار میگوییم که ما از حریم اسلام دفاع کرده ایم.
اینکه از کجا شروع کنیم و چگونه وجدانهای واکسینه شده ی ما از خواب غفلت بیدار شوند, هنوز سوالی است که پاسخ جدی ندارد. برای جوان ناکام و هموطن ام شدید متاسفم و نا امیدانه امیدوارم که فرجی شود و ما از این خواب سنگین رهایی یابیم. و همچنان امیدوارم که خودسوزی جوان ناکام هموطن ام نقطه ی عطفی شود, برای نابودی کامل عوامل آن.
بر گرفته از صفحه فیسبوک Dawlatshah Poyesh
No comments:
Post a Comment