Friday, April 18, 2014

گابريل جوسي گارسيا ماركز کیست؟

زندگينامه گابريل گارسيا ماركز
گابریل گارسیا مارکز
نويسنده و ناشر كلمبيايي (1928) 
ويرايش : مريم فودازي

"گابريل جوسي گارسيا ماركز" در ششم مارس 1928 در دهكده ي "آراكاتاكا" در منطقه ي "سانتامارا" در کلمبیا به دنيا آمد. از آنجا كه پدر و مادر ماركز، فقير و در پي تامين معاش بودند، پدر بزرگش طبق سنت رايج آن زمان، مسئوليت پرورش او را بر عهده گرفت. وي در بین مردم کشورهای "آمریکای لاتین" با نام "گابیتو" به معناي "گابريل كوچك" مشهور است.

گابريل شيفته ي همنشيني و گفتگو با پدربزرگ و داستان‌هاي خرافاتي مادر بزرگش شده بود. گذشته از سرهنگ و خودش، زنان ديگري هم حضور داشتند و گارسيا ماركز بعدها گفت كه باورها و حرفهاي آنها او را از اينكه تنها بر صندلي خانه‌شان بنشيند، مي‌ترساند. بذر آينده ي شغلي‌‌ وي در جريان جنگهاي داخلي و رويداد "كشتار موز"، معاشقه‌هاي پدر و مادرش، باورهاي سرسختانه ي خرافي مادر خانواده، رفت و آمد عمه‌هاي كهنسال و دختران نامشروع [ =نارواي ] پدربزرگ كاشته شد. گارسيا ماركز نوشت:
"احساس مي‌كنم كه همه ي نوشته‌هايم، درباره ي تجربه هاي من از اجدادم است."
زماني كه او هشت ساله بود، پدربزرگش درگذشت. نابينايي مادر بزرگش هم روز به روز بيشتر مي‌شد و از اين رو، به "سوكري" رفت تا با خانواده ي خود زندگي كند؛ جايي كه پدرش به عنوان يك داروساز سرگرم كار بود.
پس از ورودش به "سوكري"، تحصيلات رسمي‌ خود را آغاز كرد. او به پانسيون شبانه روزي در "بارانونكيولا"، شهر بندري در دهانه ي رودخانه ي "ماگدالنا" فرستاده شد. در آنجا به عنوان پسري سر به زير كه شعرهاي خنده دار مي‌گفت و كاريكاتور هم مي‌كشيد، مشهور شد. اگرچه ماركز تنومند و ورزشكار نبود، بسيار جدي برخورد مي كرد و همين امر باعث شد همكلاسي هايش او را "پيرمرد" نام نهند.
در سال 1940 و در سن دوازده سالگي موفق شد بورس تحصيلي‌ مدرسه‌اي را كه براي دانش آموزان با استعداد در نظر گرفته شده بود، به دست آورد. مدرسه ي ‌"ليكئو ناكيونال" را "يسوعيون"[*] اداره مي كردند و در شهر "زيپاكيورا" در سي مايلي جنوب "بوگوتا" قرار داشت. سفرش يك هفته‌ بيشتر به درازا نكشيد و بازگشت؛ "بوگوتا" را دوست نداشت. نخستين حضورش در پايتخت كلمبيا، او را دلتنگ و غمگين ساخت، اما تجربه هاي وي به تثبيت [ =برجاي داشتن ] شخصيت اش كمك كرد. 
ماركز در سال ۱۹۴۱ نخستين نوشته‌هايش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که ويژه ي شاگردان دبيرستانی بود، منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ در دانشگاه "بوگوتا" به تحصيل در رشته حقوق پرداخت. 
مانند بسياري از نويسندگان ديگر كه دانشگاه را تجربه كردند و آن را كوچك شمردند، گارسيا ماركز نيز متوجه شد كه علاقه‌اي به مطالعه در رشته ي دانشگاهي‌ ندارد و تبديل به كسي شده كه كاري را بر حسب وظيفه و اجبار انجام مي‌دهد. به اين ترتيب، دوران سرگرداني او آغاز شد؛ كلاسهايش را ناديده گرفت و از خودش و درسهايش غفلت كرد، سوار ترامواي شهري مي‌شد و به جاي خواندن حقوق، شعر مي‌خواند.
در غذاخوريهاي ارزان غذا مي‌خورد، سيگار مي كشيد و همدم و همنشين همه ي چيزهاي مشكوك و مظنون آن زمان از جمله ادبيات سوسياليستي، هنرمندان گرسنه و روزنامه نگاران آتشين و جوان شد. اما از همه مهمتر روزي بود كه آن كتاب كوچك را خواند؛ زندگيش دگرگون شد و همه ي خطوط سرنوشت در دستانش، در يك نقطه متمركز شدند. با خواندن كتابي از "كافكا" با نام "مسخ" كه او را زير و رو كرد، ماركز جوان آگاه شد كه ضرورت ندارد ادبيات از يك خط سير مستقيم داستاني، طرحي روشن و يك موضوع هميشگي و كهن پيروي كند. او در اين ارتباط بيان مي دارد:
"گمان نمي‌كردم كسي اين اجازه را داشته باشد كه چيزهايي مانند مسخ را بنويسد. اگر مي دانستم، مدتها پيش از اين شروع به نوشتن مي‌كردم." 
"برايم آواز برخاسته از كافكا همسو با نجواهاي مادربزرگم بود؛ مادربزرگم هنگام داستان سرايي عادت داشت ماجراجويانه ترين چيزها را با حقيقي‌ترين صداهاي ممكن بيان كند."
اين نخستين نكته‌اي بود كه او از خواندن ادبيات به آن پي برد. از اين پس، با آزمندي تمام شروع به خواندن كرد و هر چه را كه به دستش مي‌رسيد، مي‌بلعيد. او نوشتن داستان را آغاز كرد و در كمال شگفتي،‌ نخستين داستانش با نام "سومين استعفا"، در سال 1946، در روزنامه ميانه‌رو "ال بوگوتا" منتشر شد. به اين ترتيب، گارسيا ماركز وارد دوران خلاقيتش گرديد و در سالهاي بعد، بيش از ده داستان براي روزنامه نوشت. 
در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان "صد سال ‌تنهايی" کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پايان رساند که به باور بيشتر منتقدان، شاهکار او به شمار می‌رود. در سال1982، کمیته ي انتخاب جایزه ي نوبل ادبیات در کشور سوئد، به اتفاق آرا، رمان "صد سال تنهایی" را شایسته ي دریافت جایزه شناخت و این جایزه به ماركز داده شد. در پی آشنایی بهمن فرزانه - مترجم ایرانی مقیم ایتالیا- با مارکز، رمان "صد سال تنهايي" به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد. اين رمان پیش از انقلاب 1357شمسی در ایران بارها تجدید چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت، اما اكنون نزدیک به سي سال است که منتشر نشده است. مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی "رئالیسم جادویی" است؛ اگرچه تمام آثارش را نمی ‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد. با وجود اين، منتقدان با تمركز بر آثار او، نام "رئاليسم جادويي" را بر آن نهادند؛ نامي كه او هرگز نپذيرفته است.
هم اكنون، ماركز از نام آورترين نويسندگان جهان است. او تدريس مي‌كند و و با اقامت در "مكزيكو سيتي"، "كارتاگنا"، "كيورناواسا"، "پاريس" و "بارانكبوليا" به فعاليتهاي سياسي‌ و فرهنگي مي پردازد. او دهه ي‌ 1990 را با انتشار رمان "ژنرال در هزارتوي خود" به پايان رساند و دو سال پس از آن هم رمان "زائر غريب" را نوشت.
او در سال 1994 داستانهاي اخيرش را در كتاب "عشق و شياطين ديگر" منتشر كرد. اين سير در 1996 با انتشار "گزارش يك آدم ربايي" ادامه يافت. كتاب اخير اثر روزنامه نگارانه‌اي بود كه دربرگيرنده ي جزييات شگرفي از تجربه هاي بي‌رحمانه ي مواد مخدر در كلمبيا است. اين بازگشت به فعاليتهاي روزنامه نگاري در 1999 با خريد پُر كش و قوس امتياز نشريه ي "كامبيو" پابرجا ماند. اين نشريه ابزاري براي گارسيا ماركز شد تا به اصل خويش بازگردد. امروز "كامبيو " پيشگام سير پيشرفت مطبوعات كلمبيا است. 
کابریل گارسیا مارکز، نویسنده سرشناس کلمبیایی در سن ۸۷ سالگی در گذشت

متاسفانه در 1999بيماري سرطان لنفاوي گارسيا ماركز تشخيص داده شد و تا به امروز، تحت رژيم درماني و غذايي ويژه اي قرار دارد. 
وي در سال ۱۹۹۹، "مرد سال آمريکای لاتین" شناخته شد و در سال ۲۰۰۰، مردم کلمبيا با ارسال طومارهايی خواستار پذيرش رياست جمهوری کلمبيا از سوي مارکز بودند که او آن را رد كرد.
ماركز در كنار داستانهايش،‌ نوشتن خاطرات را در دستور كار خود قرار داده است. نخستين جلد از رمان او با نام "زيستن براي بازگفتن" در سال 2001 منتشر شد كه بي درنگ در نخستين چاپ خود در امريكاي لاتين به فروش رفت و نخستين جلد از اين اثر، تبديل به پرفروش ترين كتاب كشورهاي اسپانيايي زبان شد. نخستين جلد از اين كتاب تا سال 1955 را تحت پوشش قرار مي‌دهد و بنابر قول و برنامه ريزي ماركز، جلد دوم آن بر روي "صد سال تنهايي" متمركز شده است.


آثار ماركز به زبان فارسي
- طوفان برگ 
- پاییز پدرسالار 
- کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد 
- زائران غریب 
- ماجرای ارندیرا و مادربزرگ سنگدلش (داستان کوتاه) 
- سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی 
- زیستن برای بازگفتن، انتشارات کاروان 
- صد سال تنهایی (به اسپانیایی: Cien años de soledad) 
- از عشق و شیاطین دیگر 
- عشق سالهای وبا
- ساعت نحس 
- خانه ي بزرگ 
- وقایع‌نگاری يک قتل از پيش اعلام شده 
- ژنرال در هزارتوی خويش 
- بهترین داستانهای کوتاه گابریل گارسیا مارکز
- يادبود دلبرکان غمگین من (به اسپانیایی: Memoria de mis putas tristes)
- يادداشت هاي روزهاي تنهايي

[*] فرقه كوچكي از مسيحيان كه پيرو مسلك "ايگناس دولوايولاي قديس" بوده و به سه اصل تقوي، فقر و پيروي از پاپ باور دارند.

No comments:

Post a Comment