اگر اشتباه نکنم از سال 1376 بود که تدریس را شروع کردم و به صورت پیوسته (به جز یک سال) تا اکنون در حال تدریس هستم .
گاهی با کودکان کودکستان تدریس داشتم و غرق در دنیای کودکانه شان، مشق مهرورزی می نمودیم و گاه نیز در همان روز، در دانشگاه، مشق درست نویسی دری یا عربی !
انگار این درس و مکتب، جزوی از زندگی من شده است و اگر یک روز خود را در مقابل حد اقل 40 جفت چشم کنجکاو نبینم و با نگاه کردن به نگاههای پرسشگرشان، روزی دیگر را شروع نکنم، روزم یک روز "ماندنی" نخواهد بود.
تدریس برای من یک شغل نیست؛ تدریس از نظر من یک هنر است و هر انکه فقط برای گذران زندگی "تدریس"می کند و عنوان"معلم" را به دوش می کشد، به خود و دیگران خیانت کرده است ؛ کما اینکه امروزه بسیاری از هم مسلکان من، چنین می نمایند و قدر و حرمت این پایگاه اجتماعی را پاس نداشته و انگونه که از این پایگاه اجتماعی انتظار می رود، عمل نمی نمایند.
ویژگی هایی چون تلاش برای پیشرفت خود و دیگران، تلاش برای ارتقای علمی و تلاش برای متمرکز بودن در عرصه ی تعلیم و تربیت، مسایلی است که از یک "معلم" انتظار می رود .
برخی از ما همچنان به "تدریس" فقط به چشم یک "کار" برای کسب در امد می نگریم و "کاری" در کنار سایر "کارها"، بدون اینکه خلاقیت، نو اوری علمی و یا کار تحقیقی، چاشنی پایگاهی باشد که از خاطر ان، "ادرس اجتماعی" خویش را به دست اورده ایم و در مقابل، کسانی دیگر از هم مسلکانم هستند که خود را "وقف" تدریس می نمایند و تفسیرگر واقعی واژه ی "معلم" می باشند اینان، "راه" می نمایند و "راه رفتن" می اموزند که قابل قدر هستند و در خور ستایش. من نیز با استفاده از فرصت، یادی می کنم از معلمانم، انانکه فرسنگها از ایشان دور هستم و دستم کوتاه که در خدمتشان زمین ادب ببوسم؛ چرا که بسیاری از ایشان در کنار درس و مشق، راه و رسم زندگی را نیز به من اموختند و این خود باعث شکل گرفتن ایدیولوژی من در زندگی شد و اکنون با افتخار، به انچه انجام می دهم، باور دارم .
هر کجا هستند خدای پاک نگاه دارشان.
کلامشان سبز و قلمشان سبز تر .
خدیجه مرادی
No comments:
Post a Comment