Sunday, May 19, 2013

آه..... خدا!



آه..... خدا!
خدا جان ای خدا جانت بسوزد
تمام روح ویرانت بسوزد
چه می ارزد چنین قربانی دادن
تن سالم به این ویرانی دادن
چه می ارزد چنین دنیا و دینی
چه می خوانی تو از قلب حزینی
چگونه بوسه بر ماهم زدم من
چگونه مُهر بر آهم زدم من
چه می ارزد بودن با این همه سوز
چگونه لاله می افتد به این روز...
گلایه کی کنم من از جهانم
فقط آهم سراسر در فغانم
پدر گشتم پدر با صد امیدی
چه نامردی تو کردی هیچ دیدی؟
چنین معصوم کبوتر خواب رفته
امید و صد امید بر آب رفته
تو می بینی ولی خاموش و گیجی
مگر با ظلم بر انسان بسیجی؟
گلایه کی کنم از دست آدم
کجا مانده برای من دگر دم...
مرا باید تو باید دست گیری...
نه که در دست بد بودن اسیری؟
خدا عشقت خدا مهرت کجا رفت
ترا خواندم ولی گل بی صدا رفت...
دگر طاقت برای بودنم نیست
دگر روحی میان این تنم نیست...
دگر امید من برگشت ندارد
دگر آلاله ای این دشت ندارد...
خدا جان ای خدا جانت بسوزد
تمام روح ویرانت بسوزد
چه می ارزد چنین قربانی دادن
تن سالم به این ویرانی دادن
فرهاد زاهدی

No comments:

Post a Comment