دلم انبار پر از باروت است
جسد سوخته در تابوت است
تلخی سگرت و تلخی شراب
سخت با هستی من مخلوط است
عشق، عیشی ست که در سالونی
هوتلی هست که در بیروت است
تا حمل ماند دوسه برف دیگر
تازه امروز شروع حوت است
شهر از درد به خود می پیچد
درد هر کس به خودش مربوط است
این که جان داده در آغوش خودش
زندگی نیست، کویر لوت است
عفیف باختری
No comments:
Post a Comment