(بابه مزاری)
نبشته:Maten Shahidzada
.......................................................................
هزاران درد است،و هزاران آرامش
اما تو نیستی
هزاران غم است،و هزاران راه حل
اما تو نیستی
هزاران قطره یاقوت،و هزاران مروارید چشمانم، در فراقت چکید
اما تو نیستی
هزاران گل مینا،در باغچه ی کوچک قلبم،برای زیر قدم ات شگوفه کرده است
اما تو نیستی
دریا هزاران امواج را به ساحل رسانده است،من هنوز منتظر موج نا رسیده ام
اما تو نیستی
هزاران شمع در انتظارت آب شد،و هزاران پروانه مرده است
اما تو نیستی
هزاران دسته گل مینا در انتظار بوسیدن، دستان گرمت خوشکید
اما تو نیستی
هزاران ستاره ی امید در نگاه من شکست
اما تو نیستی
هزاران پرنده فراق تلخ ات را در آسمانها فریاد زد،و آسمان بغضش را شکست و گریست
اما تو نیستی
هر روز عمر همه ی زیبایی ها میگذرد
اما تو نیستی
نگران نباش،مهربان مسافر شهر غریب من
اگر هیچ زیبای روی صورت دنیا ، باقی نماند و دنیا پیر و فرسوده شود
تو که بر گردی با وجود خودم ،همه ی زیبای های آمدنت را بر می گردانم
کافیست تو بیایی
از وجود خودم برایت شمع روشن میکنم
کافیست تو بیایی
از دیده گانم درخشان ترین ستاره ،و از صورتم پر نور ترین ماه
کافیست تو بیایی
زیبا ترین دسته گل مشکی،از موهایم برای بوسیدن دستانت و زیر قدمهایت میسازم
کافیست تو بیایی
آره تو باید بیایی،و این دنیای وابسته به خودرا،از پیری و فرسوده گی با لبخند معجزه آسایت،نجات دهی
بیا با یک لبخند،از یک گوشه'غنچه ی احساست،به دنیایم آرامش ببخش
با دستان مهربان ذاء ات قلب رنج دیده ام را نوازش کنی
آره تو باید بیای
تا اشک چشمانم بخشکد،و پرنده ی خموش آرزو هایم به آسمانی آروزها پرواز کند
آره تو باید بیایی
تو که برگردی،دیگر همه چیز و همه زیبایی ها هست
اما درد و غصه ها نبست
تو که برگردی،دیگر فاصله ها می میرد،و تلخی فراقت اشک و فریاد های تلخ نیست.دیگر هیچ بدی ها نیست
کافیست که تو بر گردی
.......................................................................
هزاران درد است،و هزاران آرامش
اما تو نیستی
هزاران غم است،و هزاران راه حل
اما تو نیستی
هزاران قطره یاقوت،و هزاران مروارید چشمانم، در فراقت چکید
اما تو نیستی
هزاران گل مینا،در باغچه ی کوچک قلبم،برای زیر قدم ات شگوفه کرده است
اما تو نیستی
دریا هزاران امواج را به ساحل رسانده است،من هنوز منتظر موج نا رسیده ام
اما تو نیستی
هزاران شمع در انتظارت آب شد،و هزاران پروانه مرده است
اما تو نیستی
هزاران دسته گل مینا در انتظار بوسیدن، دستان گرمت خوشکید
اما تو نیستی
هزاران ستاره ی امید در نگاه من شکست
اما تو نیستی
هزاران پرنده فراق تلخ ات را در آسمانها فریاد زد،و آسمان بغضش را شکست و گریست
اما تو نیستی
هر روز عمر همه ی زیبایی ها میگذرد
اما تو نیستی
نگران نباش،مهربان مسافر شهر غریب من
اگر هیچ زیبای روی صورت دنیا ، باقی نماند و دنیا پیر و فرسوده شود
تو که بر گردی با وجود خودم ،همه ی زیبای های آمدنت را بر می گردانم
کافیست تو بیایی
از وجود خودم برایت شمع روشن میکنم
کافیست تو بیایی
از دیده گانم درخشان ترین ستاره ،و از صورتم پر نور ترین ماه
کافیست تو بیایی
زیبا ترین دسته گل مشکی،از موهایم برای بوسیدن دستانت و زیر قدمهایت میسازم
کافیست تو بیایی
آره تو باید بیایی،و این دنیای وابسته به خودرا،از پیری و فرسوده گی با لبخند معجزه آسایت،نجات دهی
بیا با یک لبخند،از یک گوشه'غنچه ی احساست،به دنیایم آرامش ببخش
با دستان مهربان ذاء ات قلب رنج دیده ام را نوازش کنی
آره تو باید بیای
تا اشک چشمانم بخشکد،و پرنده ی خموش آرزو هایم به آسمانی آروزها پرواز کند
آره تو باید بیایی
تو که برگردی،دیگر همه چیز و همه زیبایی ها هست
اما درد و غصه ها نبست
تو که برگردی،دیگر فاصله ها می میرد،و تلخی فراقت اشک و فریاد های تلخ نیست.دیگر هیچ بدی ها نیست
کافیست که تو بر گردی
بر گرفته از صفحه فیسبوک متین شهید زاده
No comments:
Post a Comment