میان هر نفسی که می کِشم
همهمه ای ست
که از همه پنهان
از تو چه پنهان
میان هر نفسی که می کِشم
تو هستی !
که می کِشم تو را
که می کُشی مرا
بگذار قلم را به غزل بسپارم
شاید گره ای باز شود از کارم
پرسید : مگر تو هم غزل می گویی ؟
گفتم : په نه په ! فقط رباعی دارم
چه کسی میگوید دوری سردی می آورد ؟
وقتی که هنوز با یادت بند بند وجودم گرم می شود
No comments:
Post a Comment